من اگر شاعر بودم یک مرثیه برای درختان توت می نوشتم. طفلکها نگهداری که نمی خواهند. یکی دیگر کاشته شان و آبشان می دهد یا نمی دهد. سر هر بهار وظیفه شناسانه سبز می شوند و شاخه هایشان پر از توتهای سفید خوشمزه می شود. و بعد نوبت ما رهگذران است که برگهایشان را بکنیم، شاخه هایشان را بشکنیم و پدرشان را در بیاوریم که در این جنگل آهنی جرات کرده اند بار داشته باشند.
اما من اقتصاددان که مرثیه بلد نیستم از خودم می پرسم آیا ما از طفولیت یاد نمی گیریم که رانت خوار باشیم ولو به هزینه دیگران؟
جنگل آهني…
علی جان
درخت توت زمین رو کثیف می کنه. مخصوصا اون ها که روی پیاده رو رو می گیرن. این اکسترنالیتی منفی درخت توت محسوب می شه! البته منظورم این نیست که باید کندشون طبیعتن.
پیمان دیگه خیلی پاستوریزه هستی! چنار اینقدر برگ می ریزه که همه جا رو بگیره، گردو همه درختای دیگه رو خفه می کنه آلو نصف سال شته داره!!! شما درخت پاستوریزه سراغ داری؟
مرثیه به چه کار درختان توت می آید؟ آنها که برای ما توت نمیدهند. آنها توت میدهند چون میوه دادن کاملشان میکند. چون دلشان میخواهد. چون اگر میوه ندهند دیگر درخت توت نیستند. ما رانت خواران قهار اگر بخواهیم مرثیه بگوییم مثنوی 72 من کاغذ میشود بلکه هم بیشتر…. برای زمین، برای خاک، برای اقیانوسها، برای برف، برای باران، برای هوا، برای ماهی ها، برای پرنده ها…. ما کدامشان را پرورش داده ایم؟ شاید تنها کاری که بتوانیم بکنیم این است که ازشان یاد بگیریم بخشندگی بدون چشمداشت را، زنده بودن را، شیرین بودن را، جاری بودن را…
Trees, the tortured, silent, humble, loving friends of man. The genuine ornaments of this planet earth. They do deserve a requiem .