اسفندماه است و زمین در نیمکره شمالیش آماده بهار می شود. اینجا شاخه ای جوانه می زند و آنجا شکوفه ای می شکفد. حتی کنار کویر می توان پهنه هایی را دید که گلهای وحشی از یکنواختی شن و ماسه نجاتشان داده اند. دوستی تماس می گیرد که از زادگاهم از منظر گردشگری چند کلمه ای بنویسم. یاد کرج می افتم شهری که در آن بزرگ شده ام. باغهای سرسبزش و دشتهای پرشقایقش. مهردشت و ماهدشتی که تا ده سال پیش پر از آب بودند و روباه و خرگوش و گراز. می نویسم از آنچه که می توانست باشد و نیست. آه حسرت بخشی از ادبیات ماست و کمتر نوشته ایست که از خواندنش این آه را نتوان شنید.
می پرسم:
این همه از پتانسیل نوشتیم فقط جاده ها بیشتر شدند و درختها بیشتر قطع شدند. آیا فایده ای دارد؟
می گوید:
– فایده اش به جوامع محلی می رسد.
– آنها که منتظرند به اولین ویلاساز و انبوه سازی که کشفشان می کند زمینهایشان را بفروشند تا درختها به تاراج بروند و باغهایشان نابود شوند.
– راست می گویید ولی می نویسیم که گردشگری جابیفتد و پایدار بشود.
– بیا ننویسیم. اگر ننویسیم باغاتمان کشف نشده و بکر می مانند٬ در دشتهایمان شقایق می روید. دیگر کسی چاه عمیق نمی زند و ساختمانها بدقواره بزک کرده نمی کارد.
– ولی برای مردم مهم است. گردشگری یعنی توسعه٬ توسعه یعنی اشتغال لازم است.
فکر می کنم شاید فرصت گردشگری پایدار و پررونق آمده است و رفته است. مایی که مصرف کننده طبیعتیم و هنوز از یادبودهای باستانی بالا می رویم تا شاید عکسی به قیمت نابودی بخشی از یک یادگار بگیریم آیا واقعا دربند گردشگری بوده ایم؟ انگار قرار است به نامش و به نیتش کارها بشود ولی هیچکدام قرار نیست گردشگری را و آدابش را جا بیاندازد. از یک سو سیاست زدگی از سوی دیگری جنگ همیشگی بر سر رانتها چالشهای این صنعت را بیشتر می کنند و کمتر نمی کنند. ما آرزوی گردشگری داشته ایم ولی دریاچه هایمان می خشکند و شوش و شوشتر در غبار شن محو می شوند و ما هنوز آرزوی گردشگری پایدار داریم. شاید نباید نوشت. شاید باید گذاشت تا بگذرد و تمام بشود.
آمارها خبر از افزایش روزافزون تقاضا می دهد. شرکتهای خدماتشان را گسترش می دهند٫ مردم به قیمت خوابیدن در پارکها و فضای باز از شهرهایشان می گذرند. هزینه می کنند تا جای بکری پیدا کنند تا از دود و دودزدگی فرار کنند. باز می نویسیم بلکه جایی کسی بشنود و تغییری ایجاد شود. یادش بخیر دکتر طبیبیان می گفت «در جوانی فکر می کردم دنیا را عوض می کنم در چهل سالگی می خواستم ایران را عوض کنم حالا به شما درس می دهم بلکه چیزی عوض بشود».
ما می نویسیم از آنچه می تواند باشد و خواهد بود. ولی تصمیم با هزاران نفریست که می خوانند تا کاری کنند. یاد انزلی می افتم و ساختمانهایش. هتلی که با بهترین منظره از از بندرگاه به حال خودش رها شده است تا بپوسد. شهری که قدمت اصفهان و شیراز را ندارد ولی نمونه ایست از شهرهای کشورمان: با زیباییهای منحصر بفرد و فراموش شده اش. باور کنیم که ما باید بخواهیم گردشگری پایدار و شکوفا داشته باشیم وگرنه فقط نوروز می آید و جاهای بکر کمتر می شوند و زیباییها کشف شده به تاراج می روند. ما می نویسیم و باز هم می نویسیم ولی انتخاب با شماست.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟