دکلی گم شده است

واتسون عزیز،

از عجایب درالخلافه برایتان هر چه بگویم کم گفته ام. عجیب شهریست این پایتخت ممالک محروسه ایران.  دیروز بقول میرزا اصغرخان دبیر دو ساعت از اذان ظهر نگذشته فراشی از دربخانه به تاخت به  باغ امین حضور آمد و امیربهادر و امیردیوانخانه عدلیه را خواست. قبله عالم شدید ترش کرده، خاطرش مکدر بود. به دستور میزبانم به همراه ایشان و ملتزمین به دربخانه رفتم. در تالار آینه که قشنگ جاییست، قبله عالم شمشیر به کمر بسته به تغیر به امین السلطان مشغول بود:

– یعنی چه که گمشده است! مگر تیله است!

– به سر مبارک قسم مفقود است، غلام خانه زاد چه می داند کجاست.

در میان رجال فرمانفرما و جناب مستوفی با صورتهای برافروخته نشسته بودند و از پشت پنجره ها صدای پچ پچ فراشان می آمد. کمی طول کشید تا فهمیدم که گویا دکلی که در عظمت کم از کشتی تایتانیک نیست و در قیمت خزانه بمبي را باید برایش خالی کرد در راه ممالک محروسه مفقود شده است و سر از سواحل اتازونی درآورده است. قبله عالم نمی دانست گریبان که را بگیرد. جناب مستوفی می گفت که بدلیل تغییر دول فرنگی فقره مذکور در ابواب جمعی او نبوده است. امیر دیوانخانه عدلیه طلب مدرک و رسید می کرد که بداند باید خفت که را بگیرد و کدام فلک زده ای را به چوب و فلک ببندد ولی فقط می دانند پولش پرداخت شده است آنهم از طریق یکی از بیوت وابسته به صدراعظم قبلی. چطور چنین تومان سنگینی به خارج رفته آنهم در این وانفسای حصر و محاصره خدا می داند. امیر بهادر و امیر نظام کلا نمی خواهند وارد ماجرا شوند که مبادا پای دیگران هم کشیده شود. فرمانفرما از بی کس و کار بودن طایفه ای می گفت که مهر صدرات را چند صباحی در دست داشته اند و کاری کرده اند که دوران شاه شهید بنظر دوران نظم تقی خانی بیاید. این میان نه کسی از جایی که دکل هست می گفت نه از کسی این معامله شیرین را به کام ذات اقدس تلخ کرده است. تعجبی نداشت که سلطان گیتی ستان نمی دانست چکار کند.

حالا نوبت امین السلطان بود که با نرمخویی قضیه را هم بیاورد

– فدایت شوم خزانه همایونی پر برکت باد حالا دویست کرور دلار اتازونی اینجا یا آنجا که قابل وجود مبارک ندارد که آرامشتان را به هم می زنید

 مستوفی هم وارد شود

– فدایت شوم، خبطی هم شده باشد خبط این غلامزادگان و بچه فراشهاست، نه خطای دولت علیه و چاکران سلطان

دکتر پولاک را صدا کردند تا کمی جوشانده برای قبله عالم دستور بدهد بلکه حالشان آرام بشود. با اینحال از سرخی صورتشان معلوم بود که افاقه نکرده.

در مراجعت کسی از  پیش عین الدوله آمد که حضرت اشرف می خواهد من نگاهی به ماجرا بیاندازم بلکه بفهمم این جسم برابر با ده کشتی را کجا پنهان کرده اند. نمی دانستم بخندم یا گریه کنم. جسمی به این هیبت و عظمت با همه جور سیم دیدنی و نادیدنی تلگراف و تلفن را که پنهان نمی کنند. خدمتشان  عرض کردم که خانم افتخارالدوله امر کرده اند گربه هایشان را پیدا کنم، که گویا در تکیه بازار گم شده اند. زمین ادب می بوسم و سراغ کاری نمی روم که یک هیات وزراء بر سرش گریبان چاک می دهند ولی صلاح نمی دانند کاری کنند.

قبلا هم خدمت آن دوست جانی نوشته بودم از خبرهای این دارالخلافه سگ تازی باسکرویل گربه می شود.

بیان دیدگاه

وب‌نوشت روی WordPress.com.

بالا ↑