امسال سه سال شد که مدیر برنامه MBA دانشگاه بودم. تجربه خیلی خوبی در مدیریت آموزشی در فضای رقابتی بود. برخلاف ایران که بنظر می رسد اکثر مراکز آموزشی به لطف سهمیه بندی و آزمونهای سراسری مشکلی در زمینه جذب دانشجو ندارند، برنامه های آموزشی در ایالات متحده در یک بازار رقابتی هستند. در شهر آتلانتا بیش از 15 دانشگاه دولتی وخصوصی فعال هستند و در کنار این دانشگاههای انتفاعی، مراکز آموزش از دور دانشگاههای مطرح و سایر برنامه های آموزشی بازار را واقعا رقابتی می کنند. تقاضا برای ادامه تحصیل در برنامه MBA بالا بوده وهست. بخاطر همین اکثر دانشگاهها بودجه خوبی صرف براندسازی، تبلیغات و برگزاری کلاسهای مختلف و متنوع می کنند.در نتیجه براندسازی و اعلام وجود از همیشه مهمتر بوده و هست.
اولین نکته ای که برای من جالب بود این بود که برای موفقیت باید با براند دانشگاه و گروه مخاطبش کنار بیایم. تمرکز برنامه بر آموزش مهارتهای مدیریت و کاربرد نظریه ها بود تا بحث درباره فلسفه مدیریت یا تئوری آن. در نتیجه هدف برنامه جذب دانشجویانی شد که بدنبال فراگیری مهارتها بودند و احتمالا قصد ادامه تحصیل در مقطع دکترا را نداشتند. کلا MBA برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا مناسب نیست. کسی که وارد این برنامه می شود بدنبال ارتقاء حرفه ای و یک زندگی کاری در شرکتها و صنایع است. وقتی که به سراغ این افراد رفتیم رشد برنامه شروع شد. خوشحالم که در سه ساله گذشته برنامه درکلیه فاصله های زمانی رشد داشته است و الان نسبت به روز اول 40 درصد بیشتر دانشحو دارد.
دومین بخش از تجربه که برایم خیلی جالب بود جذب دانشجویان بین المللی بود. در این سه سال با بچه هایی از آفریقای جنوبی، برزیل، نیجریه، ترکیه، ایران، اردن، عراق (کردستان)، ایرلند، بریتانیا، هند، چین، سریلانکا و جاماییکا طرف شدم. تفاوتها، اهداف و برنامه ها کاملا فرق می کرد. بعضی از دانشجویان سعودی که بورس کامل دولتی دارند معمولا دنبال گرفتن مدرک هستند. ازطرفی بورس را یک جور حق و مستمری می دانند که اگر از آن استفاده نکنند از دست می رود. در نتیجه ادامه می دهند بدون آنکه نگران اشتغال باشند. این به معنا نیست که بچه های خوب و کاری در میانشان نیست. برعکس در این فاصله با بچه هایی آشنا شدم که با کلیشه های معمول در . فرهنگ جامعه فاصله زیادی دارند و خیلیها بلافاصله به جده یا مدینه برگشتند تا به کارهای بازرگانی مشغول بشوند. فرهنگها جالب هستند و تفاوتهایشان بسیار جالبتر و آموزنده تر.
سوم. نوع نگاه به آموزش کاملا بر اساس بازار کار، ویژگیهای شهروندی و علائق فردیست. مثلا در دانشگاه یک برنامه روانشناسی خوب در سطح لیسانس و فوق وجود دارد. ولی بهترین دانشجویان لیسانس روانشناسی معمولا به برنامه MBA می آیند. هم احتمال اشتغال و هم درآمد متوسط کارشناسی ارشد روانشناسی از این رشته پایین تر است. علاقه افراد در تعیین مسیر نقش دارد ولی کسی درباره واقعیات بازار خودفریبی نمی کند. خیلی از اوقات دانشجویانی که هنر یا یک رشته محض خوانده اند برای پیدا کردن شغل بهتر به سراغ این برنامه می آیند. در نتیجه برنامه ها هم باید مطابق نیازهای بازار تغییر کند. سه سال پیش این برنامه سه گرایش داشت: حسابداری، تجارت بین الملل و مدیریت زنجیره تولید و تامین. امسال دو گرایش دیگر هم اضافه کردیم. یکی در مدیریت ورزش و سینما بعنوان صنایع سرگرمی و یکی هم در مدیریت منابع نیروی انسانی. رشته اول چون صنعت سینما در ایالت جورجیا خیلی مهم شده است و این ایالت الان دومین یا سومین .تولید کننده فیلم در آمریکاست و خیلیها دنبال کار پیدا کردن در این صنعت رو به رشد هستند. مدیریت مالی و برنامه ریزی هم در این صنعت مهم است.
چهارم. بحث منابع محدود همه جا وجود دارد و همه جا بهره وری می خواهند. بهره وری بدون تعریف هدف واضح ممکن نیست. هر سال برای یک برنامه یک هدف کمی تعریف شد که معمولا رشد تعداد دانشجویان برنامه بود. در نتیجه وجود این هدف کارآیی تمام تلاشها قابل سنجیدن شد. این مهم بود که به ازای هر آگهی چند دانشجو یا چند دانشجوی بالقوه جذب شده بودند. یا آیا شرکت در مراسم یا برنامه ای در منطقه به جذب دانشجو کمک کرده است یا نه. درس برای من: وقتی که از بهره وری حرف می زنیم باید بدانیم هدفمان چیست و برای چه بهره وری می خواهیم.
تجربه خوبی بوده و هست. خیلی چیزها دارم یاد می گیرم و امیدوارم درباره اش بیشتر بنویسم.