یک ویرایش خلاصه شده این یادداشت در ستون نگاه نخست روزنامه جهان صنعت منتشر شده است.
گاهی باید نوشت تا کلمه محبوس نماند. می دانم گاهی انگار همه در یک کلاس انشای همگانی نشسته ایم و درباره یک موضوع می نویسیم. بحساب روش درمانی بگذارید. ملت پر حرفی هستیم چون حرف برای گفتن زیاد داریم.
خبرها گاهی خوب آدم را به هم می ریزند. خبرهایی که دیگران براحتی آنها را درک نمی کنند، بخصوص اگر در این سوی دنیا باشی و باید داستانش را توضیح بدهی. هر چه باشد جنگها هیچوقت راحت تمام نمی شوند. از خاموش شدن توپها و تفنگها تا التیام واقعی زخمهای هر جنگی راه زیادی باقیست. حرفم را باور نمی کنید؟ با بازماندگان همه جنگهای سده گذشته و حال صحبت کنید. در جنگ خاصیتی هست که از یاد نمی رود. خاصیتی مانند گورهای دسته جمعی، مانند 175 غواص که به دستور یک مستبد وحشی زنده به گور شده اند تا کسی به وجود انسانیت در او مظنون نشود.
حالا همه صداها بلند شده است. انگار یک زخم کهنه باز شده است. همه می خواهند حرف بزنند با هم، یک جا، همین الان. این وسط صدای آدمهایی جالب است که فراموش کرده اند جنگ چطور آغاز شد. در کشور ما کینه و نفرت، حقارت و بغض، حسادت و دشمنی می توانند چشمها را آنقدر کور کنند که عامل عمل را کننده و مجرم ندانند. انگار فراموش کرده اند که قبل از 1359 سالهای دیگری هم بوده است که در آنها دیوانه بغداد خواب سردار قادسیه بودن می دیده است. انگار قساوت را می شود توجیه کرد، انگار جلادها لازم نیست سرزنش شوند، مقصر آن است که به زیر تیغ آنها نشسته است.
می دانید اگر شهادت این مردان از جان گذشته اینقدر مظلومانه نبود می شد لبخند تلخی زد بر طنزی که این روزها در روایتهای اجتماعی جاریست. از یک سو این شهدا توجیه اعمال کسانی می شوند که بهانه خون آنها حرمت می شکند تا در همه شئون زندگی اجتماعی مداخله کنند و حکم برانند. از سوی دیگر این کشته شدگان اروند دلیل گروه دیگری هستند که حاکمیت و فرماندهان جنگ را مورد حمله قرار بدهد و این شهدا را بعنوان گواه درستی ادعاهای خود ارائه کند. یکی بدنبال کشتن عثمان است و دیگری بدنبال پیراهن عثمان. هر دو طرف تصویر یکدیگرند در آینه جاه طلبی و قدرت نمایی.
داغیست که آرام نمی گیرد. چند سال گذشته است؟ کودکی که شب شهادت این سربازان به دنیا آمده است اکنون زن یا مردیست بالغ، چه بسا صاحب خانواده باشد، شاید فرزندی داشته باشد در گهواره. شاید در ایران یا جای دیگری نوروز را جشن می گیرد، ماه رمضان روزه می گیرد یا روزه خواری می کند، به دوستانش کمک می کند، با آنها سر بازی تراکتور یا پرسپولیس بحث می کند یا حتی شاید استقلالی باشد. ولی هست و زنده هست و به سبک ایرانی با همه خوبیها و بدیهایش زندگی می کند چون برای هشت سال آدمهایی بودند که در آتش جنگ بسوزند و دم برنیاورند.
می دانید هر چه می خواهند بگویند، بگویند. ایران ادامه پیدا کرده و می کند چون همیشه کسانی بوده اند که دل به دریا بزنند و هزینه اشتباهات دیگران را بی هیچ ادعایی بپردازند. تا ما باشیم و بتوانیم سوالهایی را بپرسیم که جواب ندارند و پاسخشان تنها غرور ما را تسکین می دهد ولی از آلام بازماندگان نمی کاهد. چقدر بیهوده است بر سر بدن سربازی کشته شده در میدان از تاکتیک و استراتژی و سیاست حرف زدن.
سرمان را پایین بیاندازیم، سکوت کنیم، سپاس بگوییم و نیایش کنیم که روزهایی که این 175 نفر و هزاران نفر مانند ایشان برایمان با خون و جوانیشان خریدند هدر ندهیم. و فراموش نکنیم آن جنگ با ماست و زخمهایش هنوز چرکینند.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟