خواب روز تعطیل خواب لذتبخشیست. غلت می زنی و پتو را روی خودت می کشی. دستت را دراز می کنی و نگاهی به تلفن می اندازی، کسی زنگ نزده است. به صفحه ایمیل می روی، با چشمهای نیمه باز نگاهی می کنی. دوستی جواب داده است، کار و پروژه و بعد در سطر آخر اضافه کرده است:
«در ضمن من همین الان شنیدم … هم کلاسی شما فوت کرده و باید به خانواده اش خبر دهیم. آدرسی ازش داری عزیز جان؟
ای دنیای بی وفا….»
اول فکر می کنی شوخی کرده است. می آیی پای کامپیوتر می نشینی و به فیس بوک می روی. هیچکس نمی داند چه شده است.
از کی شنیده ای؟
آخر چه شده؟
یعنی چی که فوت شده؟
و بعد به آدمهایی زنگ می زنی که شاید کسی را بشناسند که چیزی می داند و می تواند تایید کند و یا تکذیب:
واکنش اول: ناباوری…
من می روم دم خانه اش ولی این احتمالا سرکاریه.
یکی می نویسد: … خبری بده، اینجا همه نگرانند.
و بعد عصبانیت:
آخه شما اینجا هیچی نمی دانید از ایران خبر داده اند؟
و بعد:
ای دنیای بی وفا….
ماشین باری توی پارکینگ چکار می کرده!
سرکارش بوده است رفته است از توی ماشینش چیزی بردارد و یک ماشین باری بهش می زند. روز جمعه بوده است.
مرگ را نمی شود کاری کرد، با مرگ نمی شود چانه زد، دعوا کرد یا سرکوفتش زد. با مرگ فقط می شود کنار آمد.
تلفنها بر می داشته می شوند، آدمها به هم زنگ می زنند. سالها و ماههاست از هم بی خبریم. ایمیلها رد و بدل می شوند. آه و افسوس، آدمی که هم سن ما بوده است، شاد بوده است و شاداب، جوان بوده است و کسی بوده است و چیزی می شده است و هر روز ورزش می کرده است، دکترا داشته است، همکلاسیت بوده است، دیگر نیست. آدمهایی که دیگران را می شناسند و می شناسندشان ایمیل می زنند و شرح واقعه می دهند و اطمینان می دهند که دوستان نیک سیرتی هستند که دنبال کارهایند. دوستانش جمع می شوند، فاتحه ای می خوانند، خاطره ای می گویند. همه می خواهند کمک کنند، یکی از نیویورک زنگ می زند، تا بگوید که بچه های دفتر حفاظت منافع را می شناسد. بدنی را باید به خانه بازگرداند. کاغذها باید سیاه شوند، فرمها باید پر شوند.
از خاکیم و به خاک باز می گردیم و فقط یک خاک است که ما را به سوی خود می خواند.
زندگی که از یک روستا در ملایر شروع شد، درخشید و به دانشگاه آمد و بعد عازم دانشگاه کالیفرنیای جنوبی شد، به خاکی بازگشت که از آن آمده بود.
روز تعطیل تمام می شود. کار شروع می شود. چشمانت را باز می کنی، به زندگی سلام می دهی، برای مرگ سری تکان می دهی و شروع می کنی. یادت هست که نگذاری تا خبری شود تا حالی بپرسی. آدمها تا هستند از احوالپرسی خوشحال می شوند.
دوستی رفت، دوستان هنوز هستند. دنیا بی وفاست ولی زندگی خالی از وفا نیست.
پ.ن. فکر کردم باید این نکته را باید اضافه کنم که کارمندان دفتر حفاظت منافع در شهر واشنگتن همکاری بسیاری خوبی با بچه ها داشته اند که جای تشکر بسیار دارد. سپاس و تشکر فراوان به دوستی که اسمش را شاید دوست نداشته باشد ببرم ولی در این روزها بشدت پیگیر کارها بود. زندگی خالی از وفا و دوستی نیست.
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟
زنـــده را تا زنــــــــــده است قــــدرش بدان
ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود ؟
چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده اکنون همانیم ….