جنگ هم سی و یک ساله شد. امروز باید هشت سال فداکاری و ایثار، جانبازی و شجاعت و هشت سال درد و رنج را بیاد آورد. گاهی فکر می کنم باید آن روزها را به یاد آورد تا هرگز فراموش نکنیم. مصاحبه ای را در خبرگزاری فارس می خواندم درباره جانبازیهای خلبانان نیروی هوایی در ماههای اول جنگ. در هشت سال جنگ 212 خلبان شهید شده اند، هفتاد نفر یا یک سوم در شش ماه اول جنگ به شهادت رسیده اند. شکی نیست که بدون برتری هوایی در ماههای اول جنگ برتری ارتش عراق در زمین می توانست به برتری استراتژیک غیرقابل تغییری تبدیل شود.
روزی که جنگ شروع شد، پدر با درجه سرگردی فرمانده پایگاه ششم شکاری بوشهر بود. یگانهای این پایگاه اولین واحدهایی بودند که به تجاوز نیروهای عراقی پاسخ دادند و ظرف کمتر از دوساعت بعد از حمله به پایگاه، پایگاه هوایی بصره را بمباران کردند (لینک به مستند شبکه چهارم). ). من درباره تجربه او در روزهای جنگ چیزهای زیادی نمی دانم، در خانه مطلقا درباره این مسائل صحبت نمی شد. در سالهای آخر گاهی خاطراتی را تعریف می کردند، خیلی مختصر و مفید. یکی درباره اولین جلسه بریفینگ بعد از شروع جنگ، وقتی در پست فرماندهی بریفینگ شروع می شود و پدر شروع به صحبت می کند یکی از افسران حفاظت اطلاعات به او می گوید:
– جناب سرگرد یادتان رفت بگویید بسم ا… الرحمن الرحیم
پدر جواب داده بود:
– من بسم ا… الرحمن الرحیمم را چهار صبح گفتم که شما خواب بودی!
به یاد کسانی که بسم ا… گفتند وقتی که ما خواب بودیم. یادشان جاوید باد.
پ.ن. در همین باره: سی سال شد، به بهانه روز نیروی هوایی، درباره آدمهای سی سال پیش، بیست و هشت سال پیش.
درود بر همه کسانی که بدون ریا و فقط بخاطر عشق به میهن، از همه چیزشان گذشتند. من افتخار میکنم که پدرم ارتشی بوده و با سربلندی این خدمت مقدّس را به پایان رسانده. پاسخ پدرتان واقعا دندان شکن بود. بعضی ها که الفبای نظامیگری را نمیدانستند، یکشبه به جاهایی که نباید، رسیدند و بقیه را کافر انگاشتند و خودشان را مومن.
راستی جناب دادپی، از جناب مدرّسی خبری ندارید؟ نگرانشان هستم.
با سلام نیمای عزیز،
از کامنت شما متشکرم، متاسفانه از آقای مدرسی بی خبرم. امیدوارم تندرست و سالم باشند.