روز جمعه است. اما کوهها را نمی توان دید. کوهها که سهل است ساختمانهای کنار میدان را نمی شود دید. یک غبار کثیف و ترسناک شهر را در بر گرفته است. غباری که آدم را حسابی می ترساند. همه دکترها این روزها دردها را زیر سر این غبار می دانند. ناراحتیهای تنفسی زیاد شده… راستش انگار داری تو نفس مرگ راه می روی.
خیلی ترسناکه:-(
دلمان به اين خوش است كه تنها غمگينان شهر نيستيم!همگي حالمان خراب است نه؟پدرم مي گفت:مرگ دسته جمعي عروسي است!چه تعبير سوزناكي براي مرگ كه من نگاه شاعرانه اي به آن دارم…از ديروز باد داره اينهمه آلودگي رو كمي جارو مي كنه/پاييز بادهاي بيقرار كو؟!پاييزم پاييزهاي قديم
سلام
کدام میدان را میفرمایید؟
پویا مگه تهران نیستی؟