من اگر شاعر بودم یک مرثیه برای درختان توت می نوشتم. طفلکها نگهداری که نمی خواهند. یکی دیگر کاشته شان و آبشان می دهد یا نمی دهد. سر هر بهار وظیفه شناسانه سبز می شوند و شاخه هایشان پر از توتهای سفید خوشمزه می شود. و بعد نوبت ما رهگذران است که برگهایشان را بکنیم، شاخه هایشان را بشکنیم و پدرشان را در بیاوریم که در این جنگل آهنی جرات کرده اند بار داشته باشند.
اما من اقتصاددان که مرثیه بلد نیستم از خودم می پرسم آیا ما از طفولیت یاد نمی گیریم که رانت خوار باشیم ولو به هزینه دیگران؟

بیان دیدگاه