من از بوشهر چیزهای زیادی به خاطر نمی آورم. ولی هر چه یادم می آد اتفاق افتاده است. وقتی لنجها از دریا بر می گشتند بندر پر از بوی ماهی و آب شور دریا می شد. استخر پشت هتل پایگاه را یادم می آد که خالی به حال خودش رها شده بود و تهش آب جمع شده بود. آبی که پر از بچه قورباغه های سیاه رنگی بودند که دمهایشان را تکان می دادند و شنا می کردند و جا کم می آوردند. برای امیر صمدی و من آن یک ذره آب یک دریاچه سحر انگیز بود. ما شش سالمان بود. پایگاه ساکت و خلوت بود، نخلهاش راست قامت و سرسبز ولی خیابانها خلوت بودند.
ولی سال سال آرامش نبود. 1359 سال اول جنگ بود آن پاییز اولین پاییزش. امروز داشتم فکر می کردم پدر آن موقع چند سالش بود؟ چهل سال، دقیقا چهل سالش پر شده بود. انقلاب شده بود، جنگ بود و دنیا عوض شده بود. و راستش یه دفعه ترسیدم. چقدر از داستانهای پدرها و مادرهای سی ساله و چهل ساله آن موقع را می دانیم؟ آدمهایی که با وجود و خانواده و بچه های کوچک، با وجود تازگی روزگار و آشوب جنگ هم بار مسوولیت خانه را بدوش کشیدند و هم بار دفاع از کشور را بلند کردند. آدمهایی که دیگه دارند از جمع ما می روند و خاطراتشان ناگفته است.
این روزها دارم تاریخ محاصره نهصد روزه لنینگراد یا سنت پترزبورگ را در جنگ جهانی دوم می خوانم. داستان بر اساس مشاهدات مردم عادی نوشته است. مردمی که کارمند، کارگر، معلم، مهندس، نویسنده، هنرمند و یا بازنشسته بودند. مردمی که با روزی سیصد گرم نان پخته شده از آرد مصنوعی زندگی می کردند. داستان مردم 59 را چقدر می دانیم؟ کی می خواهیم از آن آدمها بپرسیم و بخواهیم: » از آن سالها برام بگو!» سالهایی که اشتباهی خیلیها می خواهند فراموششان کنند. سالهایی که باید با آنها مواجه بشیم قبل از اینکه دوباره سر راهمون قرار بگیرند. سالهایی که باید بفهمیمشون و درکشون کنیم تا دیگه مثل یک مه خاکستری ذهنمون رو پر نکنند. داستان آن آدمها راباید شنید باید نوشت.
سلام. یک کتاب خوبی مدتی است منتشر شده در خصوص خاطرات یک نفر از جریان حمله به خرمشهر و … احتمالا شنیده اید نامش را کتاب «دا». کتاب زیبایی است و فکر کنم در جهت دغدغه ای است که بیان فرموده اید.
کتاب را دیدم ولی نخواندم، شبیه این کار را فکر کنم در 1358 درباره روزهای انقلاب یکی نوشته بود و در دهه 60 درباره سقوط خرمشهر. در لیستم هست.
چقدر این خاطره شما از استخرهای پایگاه هوایی بوشهر مشابه حس من از استخر های پایگاه هوایی شیراز در همان سالهایی است که یاد بردید. همینطور حس تان نسبت به پدرتان. خداوند ایشان را رحمت کند