فکر می کنم تحلیلها هم برای حداکثر سازی یک تابع هدف صورت می گیرند. این نکته جالبی است که امروز به ذهنم رسید. بنظر می رسد ما بین تحلیل کسانیکه در صنعت کار می کنند-مانند اینجانب- و کسانیکه در دانشگاه کار می کنند تفاوتی وجود دارد.
رییس من که فارغ التحصیل دانشگاه شیکاگوست امروز می گفت: البته من نباید موافق طرح نجات باشم ولی نمی خواهم کارم را هم از دست بدهم!
اگر تحلیل را استوار بر مدلسازی واقعیت بدانیم؛ از آنجا که هر مدلی با بخشی از واقعیت سر و کار دارد تحلیل مبتنی بر آن مدل بر اساس آن بعد صورت می گیرد. از این دید تحلیلگر تابع هدف خود را حداکثر می کند. که می تواند اثبات درستی و یا نادرستی طرح نجات و یا اثبات سقوط سرمایه داری باشد. (این خیلی جالب است که شکست یک سیاست پولی و نقصان کارکرد ریسک پذیری به حساب یک شکست ایدیولوژیک گذاشته می شود)
اولویت بندی ابعاد اقتصادی و در نظر داشتن انگیزه ها مهم است.
راستی یادداشت هفته نامه اکونومیست درباره گوردون براون جالب است. تفاوت سیاستهای اخیر و سیاستهای اتخاذ شده در کشورهای اسکاندیناوی در دهه نود و هفتاد حایز اهمیت است.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟