سر خیابان فرصت

یادداشتهایی درباره اقتصاد، تاریخ، هوانوردی و رویدادهای روز


بیست و هشت مرداد آمد و رفت

از روزهای «یا مرگ یا مصدق» تا «جاوید شاه» هفتاد سال می گذرد و ما هنوز مانده ایم با میراث ۲۸ مرداد ماه چکار کنیم؟ روزی که بیشتر از هر چیزی نتیجه ناتوانی نیروهای سیاسی ایران در همزیستی مسالمت آمیز بود و هنوز بیش از هر چیز عامل تفرقه است تا اتحاد.

می شود بحث کرد که مرحوم مصدق پیشوای نهضت ملی شدن نفت بود و نیک مرد بود و با آرای آزاد مردم انتخاب شده بود و قربانی توطئه قدرتهای امپریالیستی. البته اگر اولی درست باشد مرحوم مصدق تنها ایرانی خواهان سهم بیشتر ایران از نفت نبود. عجیب است که هواداران افراطیش طوری روزهای نهضت ملی شدن نفت را به تصویر می کشند که گویی شاهنشاه مخالف ملی شدن نفت بوده است. حال آنکه اگر نقطه مشترکی در سالهای بین نجات آذربایجان و ملی شدن نفت وجود داشت،‌ همان توافق بر لزوم مذاکره بر سر نفت و ملی بودن منابع نفتی کشور بود.

می شود ادعا کرد که مرحوم مصدق منتخب مردم ایران بود. ولی واقعیت اینجاست که مرحوم مصدق منتخب مردم تهران بود. انتخابات مجلس شورای ملی نه آنقدرها حزبی بود که خیلیها می خواهند باور کنیم و نه آنقدرها آزاد. در بسیاری از ولایات و ایالات چهره های برجسته محلی به نمایندگی انتخاب می شدند بدون آنکه خط فکری مشخص یا وابستگی حزبی جدی داشته باشند. طنزآمیز آنکه برگزاری عادلانه انتخابات در کشور و انتخاب مرحوم مصدق به مجلس شورای ملی نتیجه وفاداری بی چون و چرا وزیر کشور وقت به قانون و شاهنشاه بود. مرحوم سرلشگر زاهدی که سالهای جنگ جهانی دوم را در تبعید در فلسطین و در زندان انگلیسیها گذرانده بود، انتخاباتی را برگزار کرد که باعث پیروزی جبهه ملی در تهران شد.

می شود گفت مرحوم مصدق قربانی توطئه امپریالیستها شد و کودتا آمریکایی – انگلیسی بود. این حرف را خیلیها می زنند و یک جور مثل اصول دین اصل اولیه مشارکت در گفتمان سیاسی ایران است. ولی خوب آدمها یادشان می رود حزب توده چه هشت پای موحشی بود و چطور دست به سینه فرامین مسکو ایستاده بود. ولی آدمهای ۱۳۳۲ بهیچوجه غائله آذربایجان را فراموش نکرده بودند و اصولا خیال نداشتند داستان پیشه وری دوباره تکرار شود. آنها برای نجات کشور از افتادن به زیر سلطه رهبران اتحاد جماهیر شوروی و بن بستی که در مذاکرات نفت به آن دچار شده بود خواهان عزل مرحوم مصدق و کناره گیری او از قدرت بودند. در مرداد ۱۳۳۲ این فقط آیت الله کاشانی نبود که در برابر مصدق ایستاده بود،‌ یارانی قدیمی مانند حسین مکی که خلع ید را در آبادان به ثمر رسانده بود خود را در برابر او می دیدند.

تاریخ معمولا سیاه و سفید نیست. هر واقعه ای دهها عامل دارد و در چهارچوب شرایط و درک عاملانش از شرایط روز فهمیده می شود. در هر دو طرف رویداد ۲۸ مرداد آدمهایی بودند ایراندوست. فاجعه اصلی این بود که راهی جز توسل به زور نمانده بود. مرحوم مصدق با وجود آنکه عمری را در پارلمان گذرانده بود تجربه دولتمداری و دولتمردی را نداشت. جبهه ملی بیشتر باشگاهی از دوستان و همفکران نخبه و نجیب زاده مانند خود او بودند نه سازمانی سیاسی و حزبی ملی. در تضاد کامل با رهبران استقلال طلب آسیا مانند گاندی و محمدعلی جناح، محمد مصدق هیچوقت یک حزب ملی ایحاد نکرد. مرد شریفی بود که همزیستی با مخالفانشان را بر نمی تابید. حزب فراگیر و قدرتمند آن روزها حزب توده بود و هر کس نگاهی به تحولات جهان در اروپای شرقی،  آسیای جنوب شرقی، چین و کره داشت می دانست که احزاب کمونیست نه ملی هستند نه ملی گرا. آنها از ملی گرایی بهره می برند تا به قدرت برسند و مستعمره ای جدید به لیست مستعمرات شوروی اضافه کنند.

مصدق دو انتخاب داشت:‌ یا رسیدن به توافقی بین المللی برای خروج از بن بست نفت و حفظ تمام مواهب مشروطه از آزادی مطبوعات تا آزادی انتخابات. و یا پافشاری بر سر برداشتی حداکثری از ملی شدن نفت. اولی او را پیروز صحنه می کرد. برخلاف قوام مردی بود که پشتیبانی توده مردم را داشت و مردمی بودند که در او بازگشت غرور ملیشان را می دیدند. در برابر نخست وزیری که نفت را ملی کرده بود و صنعت نفتی ایرانی به راه انداخته بود کدام دربار یارای مقاومت داشت؟ ولی مصدق نه حفظ مشروطه بلکه نفت را برگزید. پافشاری بر سر رسیدن به توافقی که در آن روزها ممکن نبود، برای مردم ایران به معنای پایان ۱۲ سال آزادی سیاسی کم نظیر در تاریخشان بود.

عجیب است که امروز ما کمتر یادمان می آید که حتی مهاتما گاندی برای رسیدن به هند مستقل اول پذیرفت که هند به یک قلمرو خودمختار Dominion تبدیل شود و پادشاه انگلستان همچنان رئیس کشور هند بماند تا مجلس اعیان بریتانیا که تحت سیطره وینستون چرچیل بود لایحه استقلال هند و پایان امپراتوری را تصویب کند. ما یادمان می رود در تاریخ جهشهای بزرگ نتیجه هزاران گام کوچک هستند. بهترین پیشنهادی که شرکتهای نفتی در  ۳۲ – ۱۳۳۱ به دولت مصدق داده بودند تنها بعد از تاسیس اوپک و استفاده محمدرضاشاه از قدرت انحصاری آن کارتل تکرار شد. آیا مصدق می دانست که دارد مشروطه را قربانی می کند؟  یا برای شاهزاده قاجاری که از خردسالی مستوفی خراسان بود، حکومت قانون مهم نبود؟‌

فراموش می کنیم که محمد مصدق کسی بود که با تکیه به فتوای علما مجازات قاتل رزم آرا را «غیرشرعی» دانست و موجبات رهایی آن نوجوان هیاتهای موتلفه را فراهم کرد. با وجود آنکه در سوئیس حقوق خوانده بود و در دیوان لاهه با تکیه به مشورت وکلای نامی تلاش بریتانیا را ناکام گذاشته بود از پذیرفتن محدودیتهای قانونی برای خود و یک چهارچوب قانونی برای تعامل با دنیا خودداری کرد. هوادارانش می گویند منتخب نمایندگان مردم و مردم ایران بود. ولی خود با استفاده از ابزاری سوال برانگیز آن مجلس را منحل کرد. حال  آنکه در حکومتهای مشروطه وقتی مجلس منحل می شود نخست وزیر برخاسته از آن مجلس باید آماده انتقال قدرت به نخست وزیر برگزیده مجلس بعدی بشود.

در برابر مصدق شاهنشاه جوانی قرار داشت که وارث ایرانی آشوب زده بود. نمی دانم چندنفر در تاریخ جهان می توانند تحقیر پدر تاجدارشان را ببینند و به تخت بنشینند و هنوز آرزوهای بلند برای کشورشان داشته باشند. ولی تقدیر محمدرضاشاه پهلوی رسیدن به قدرت بعد از تحقیر پدر به دست متفقین بود. او آشوب آذربایجان را دیده بود،  سرکشی خوانین قشقایی را در خاطر داشت و می دانست پایداری ایران گاهی به مویی بند است. روزی که ایران در دیوان لاهه پیروز شده بود او دست محمد مصدق را فشرده بود و به او تبریک گفته بود. روزی که حسین مکی و مهدی بازرگان برای خلع ید به آبادان رفته بود به فرمان شاه یازده گردان ارتش و تمام واحدهای رزمی موجود برای مقابله با مداخله نظامی بریتانیا در خوزستان آماده شده بود. مردی که خیلیها او را نوکر غرب می دانستند به سفیر بریتانیا گفته بود اگر بریتانیا حماقت حمله به آبادان را مرتکب شود او مانند هر سرباز دیگری به خوزستان خواهد رفت. ناپخته و خام ولی بلند پرواز.

گاهی از خودم می پرسم چه می شد در آن روزها مجلسی آراسته می شد و بازیگران سیاست ایران با یقین به ایرانی بودن یکدیگر و مهیندوستی  و با اعتماد به یکدیگر حرفهای یکدیگر را می شنیدند؟  نه فاطمی دربار را نوکر انگلیس می دانست نه دربار مصدق را عوامفریب ساده ای که بازیچه دست توده ای ها شده است. شاید آدمی مانند من و میلیونها نفر مانند من که بیست، سی، چهل و پنجاه سال بعد از آن روز به دنیا آمدیم مجبور به پرداخت هزینه خودبزرگ بینیهای بازیگران مرداد ۳۲ نبودیم و اشتباهات سیاسی و فجایع متعدد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را به بهانه ۲۸ مرداد ۳۲ تحمل نمی کردیم و نمی پذیرفتیم.

راستش را بخواهید برای من دیگر اسم ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مهم نیست. کودتا بود یا قیام ملی. بعد از هفتاد سال وقت آن است که بپذیریم حق و باطل در آن روز گلاویز نشده بودند و از خود بپرسیم می خواهیم ۲۸ مرداد ۱۴۳۲ چطور روزی باشد؟‌  آیا وقت آن نرسیده است که با یکدیگر زیستن را علیرغم تفاوتها و اختلافات بیاموزیم و از ۲۸ مردادهای بعدی جلوگیری کنیم؟  تا به امروز قربانی اصلی ۲۸ مرداد ۳۲ مردم ایران و آزادیهایشان و مشروطه شان بوده است و پیروزمندان ۲۸ مرداد تشنگان همیشگی قدرت به نام مردم ایران و به کام باورهای خویش.

 ۲۸ مرداد یک تراژدیست چون  یک نخست وزیر مدعی نمایندگی همه مردم ایران و آنانکه صادقانه نگران آینده ایران بودند نتوانستند زبان مشترکی پیدا کنند. بیایید این زبان مشترک را بیافرینیم.



بیان دیدگاه