چرا شلیک نکرد؟‌

دارم کتاب «نه دوستی بهتر٬ نه دشمنی بدتر» را می خوانم که درباره زندگی جیمز ماتیس است٬‌ وزیر قبلی دفاع آمریکا٬ ژنرال تفنگداران آمریکایی و یکی از با سابقه ترین و کتابخوانترین نظامیان آمریکایی. فعلا به نیمه رسیده ام و تازه شرح نقش ماتیس در توفان صحرا یا جنگ اول خلیج فارس تمام شده است. در توفان صحرا ماتیس سرهنگ دوم و فرمانده گردان یکم هنگ هفتم تفنگداران نیروی دریایی آمریکاست که یکی از واحدهای رزمی نیروی ضربت ریپر است از مرز عربستان و کویت به طرف فرودگاه الجبار٬ فرودگاه بین المللی کویت و شهر کویت حمله می کند.

در شرح این عملیات نظامی نویسنده به این اشاره می کند که یک تانک عراقی و سه خودرو زرهی به ۵۰ متری مقر فرماندهی نیروی ضربت پاپا بیر می رسند. بین آنها و این ستاد هیچ مانعی وجود ندارد و یک گلوله تانک می تواند فرمانده این نیروی ضربت و تمام نفرات یکان فرماندهی را نابود کند و یک بخش اصلی از حمله تفنگداران به طرف شهر کویت را فلج کند. ناهماهنگی ایجاد شده می تواند باعث ایجاد شکاف بین یگانهای رزمی تفنگداران بشود که موفقیت ضدحمله عراقیها را به دنبال دارد. در این لحظه همه چیز به عملکرد یک نفر وابسته می شود. ولی فرمانده واحد عراقی از تانکش بیرون می آید و خود و واحدش را تسلیم نیروهای آمریکایی می کند که دربرابرش بی دفاع بوده اند!

شاید هیچ صحنه ای مانند این صحنه پوشالی بودن حکومتهای دیکتاتوری را نشان ندهد. این حکومتها شاید اطاعت همه را در وقت صلح داشته باشند ولی این اطاعت را به قیمت نابود کردن همه ارزشها می خرند. ارزشهایی که در زمان بحران به کار می آیند. اطاعت در زمان صلح با انگیزه پاداش به معنای وفاداری در زمان جنگ نیست.

در کنار این داستان یاد داستان مقاومت یکی از پاسگاههای ژاندارمری ایران در سال ۱۳۵۹ در برابر یک ستون زرهی عراق افتادم که از قول یکی از اسرای عراقی خوانده بودم. پاسگاهی که علیرغم برتری کامل عددی و تسلیحاتی ستون زرهی عراقی با استفاده از چند موشک تاو و سلاحهایی که داشته است مقاومت می کند. اسیر عراق می گفت «وقتی مهمات مدافعین تمام شد٬ یک ستوان ایرانی با تفنگ خالیش به تانک اول حمله کرد و قنداق تفنگش را به بدنه آن کوبید». سروان فرمانده پاسگاه به شهادت می رسد و بیشتر پرسنل برجای مانده زخمی به اسارت گرفته می شوند. آن ژاندارمهای ایرانی که در همه ادبیات روشنفکری پیش از انقلاب نماینده ظلم بودند و در همه سالهای بعد هم هرگز بطور کامل مورد اعتماد نبودند وطن پرست و سرباز بودند. آنها می دانستند که باید آن روز به درد کشور بخورند و به رسالت سربازی خود عمل کردند.

هنوز فکر می کنم صدام به چه فکر می کرد که نمی فهمید ان ژنرالها و افسرانی به خط ایستاده از ترس در روز جنگ به یاریش نخواهند آمد. و به دشمنی تسلیم می شوند که ۵۰ متر آن طرف بی دفاع دارد از خودش می پرسد چرا این تانک شلیک نمی کند.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: