اسنپ٬ بیتلها و متال

Snapp

خوب اول از همه هیچ ارتباطی بین اسنپ و بیتلها و هوی متال نیست. اولی یک استارت آپ با شهامت در تهران است که بازار حمل و نقل شهری را دگرگون کرده است ٬ دومی یک گروه موسیقی به یاد ماندنی که دوره جوانی پدرها و پدربزرگهایمان دنیا را قرق کرد و هنوز یک نماد فرهنگیست. سومی هم یک سبک موسیقی برای آدمهایی که سرشان را می خواهند تکان بدهند٬‌ یا از روی خوش آمدن یا از روی بدآمدن. نکته مشترک بین هر سه این است که می خواهم درباره مفهوم موفقیت بنویسم با استفاده از رویدادهای آنها.

اول کانال تازه های فن آوری از جوان ۲۰ ساله ای نوشته بود که توانسته است درآمد خود را از کار در اسنپ به ۸ میلیون تومان در ماه برساند و از این بابت بسیار خوشحال است. او برای رسیدن به هدفش که داشتن ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد است٬ برنامه ریزی کرده است و از راهبرد مناسبی استفاده می کند. او خود را موفق می داند. و اسنپ در حال برنامه ریزی برای قدردانی از او و سایر راننده های کوشایش می باشد.  خواندن این خبر باعث شد که یاد مطلبی بیفتم که تازگیها در کتاب «هنر متین اهمیت ندادن»‌ نوشته مارک منسون درباره شاخصهای موفقیت خوانده ام. مارک می نویسد که شاخصهای موفقیت امتداد ارزشها و اولویتهای افراد است و هیچ لزومی ندارد که افراد شاخصهای یکسانی برای موفقیت داشته باشند.

یک گروه تازه راک – متال در حال تاسیس است.  گیتاریست گروه خیلی آدم فعال و کاردرستیست که  روی آلبوم اول خیلی زحمت کشیده است ولی یک روز صبح هم گروهیها بیدارش می کنند و بهش می گویند که اخراج است. یک بلیط اتوبوس بهش می دهند و می گویند «خوش آمدی». گیتاریست ما کلافه و شاکی می شود که درست قبل از برنامه تور بسیار موفقیت آمیز گروهش اخراج شده است و یک ساعت اولی که در اتوبوس است را به حرص خوردن می گذراند ولی بعد تصمیم می گیرد یک گروه موسیقی بزند که از گروه اول موفقتر باشد. اینجوریست که دیو ماستین گروه مگادث را تاسیس می کند و یکی از چهره های برجسته هوی متال می شود. گروهش کار درست است:‌ بیش از ۲ میلیون آلبوم می فروشد. فقط اشکال کار اینجاست که آن گروهی که اخراجش کرده است متالیکاست. متالیکا ۱۰۰ میلیون آلبوم می فروشد. دیو هیچوقت خود را از متالیکا موفقتر نمی داند و یک جوری شاکی می ماند.

مارک می نویسد که نقطه مقابل دیو ماستین آقای پت بست است. پت اولین درامر گروه  بیتلهاست که در دو سال اول فعالیت این گروه همراهشان بوده است. ولی آفات شهرت زود دامنش را می گیرد و گروه تصمیم به اخراجش می گیرد. بیتلها پدیده موسیقی دهه ۶۰ میلادی هستند و پت باید بشیند و رفتن اتوبوسی را تماشا کند٬ که از آن پرت شده بیرون. اول به مواد و الکل پناه می برد و بعد می خواسته خودش را بکشد. ولی آخر سر بر می گردد سر دنیای موسیقی و به درام زدن ادامه می دهد. وقتی دهه ها بعد باهاش صحبت می کند٬ با وجود موفقیت خیره کننده و تکرار نشدنی بیتلها٬  پت خوشحال است. او در آن دوران سخت همسرش را ملاقات می کند٬ بچه دار می شود و موسیقیدان می ماند. او به خبرنگاران از شادیش به هنگام کار با گروهها و موسیقیدانان دیگر می گوید. برای حسرت خوردن پت بیشتر از دیو بهانه دارد ولی جایی که دیو یک شاخص موفقیت بر اساس فروش آلبوم دارد٬ شاخص موفقیت پت تغییر می کند. برای او داشتن یک زندگی خانوادگی خوب و آرام و ادامه کار در دنیای موسیقی موفقیت حساب می شود. پت موفقیتش را نسبت به عملکرد خودش می سنجد و موفقیت دیو نسبت به گروه متالیکا سنجیده می شود.

وقتی داستان راننده موفق اسنپ را خواندم داستان پت و دیو آمد جلوی چشمم. جوان داستان اسنپ فضایی پیدا کرده است که در آن می تواند یک شاخص موفقیت بر اساس عملکرد خودش  تعریف کند. او خوشحال است که چنین فرصتی دارد و اسنپ هم چنین فضایی برای او تعریف می کند. اگر می خواهیم فعالیتهای اقتصادی در جامعه جان تازه ای بگیرند باید به طرفی حرکت کنید که شاخص موفقیت افراد تابع عملکرد و کارکرد خودشان باشد و نه شرایط بیرونی که از کنترل آنها خارج است. هدف رقابت هم تقویت رابطه عملکرد و نتیجه است و زیان انحصارات و مداخلات مختلف در اقتصاد مخدوش کردن این رابطه. شاخص موفقیت لازم نیست یکی باشد ولی لازم است بر اساس ارزشها و عملکرد خود فرد تعریف شود نه بر اساس دیگران٬ چیزی که در بازارهای انحصاری نیست ولی در بازارهای رقابتی امکان ایجادش هست.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: