از کنگاور تا کنیا

این یادداشت را با تعریف یک خاطره شروع می کنم. نوروز سال 1373 با همکلاسیهای دوره دبیرستان عازم کار جهادی، حفظ و نگهداری جنگلها و سرشماری از مدارس، در استان ایلام بودیم. طبق معمول سفرها با دو اتوبوس شب از تهران راه افتادیم بطرف همدان تا از طریق کرمانشاه به ایلام برسیم. اذان صبح در شهر کنگاور بوديم. در مسجدی در حاشیه شهر توقف کردیم. خواب و بیدار وضویی گرفتیم و نمازی خواندیم. سرایدار مسجد پیرمردی بود که هنوز کت فرسوده قهوه رنگی و کلاه پشمی آبی رنگش را بخاطر دارم، اما صورتش را نه. هوا تاریک بود و همه ما خوب آلوده. در این فاصله که ما 50 – 60 نفر آدم وضو بگیریم و نماز بخوانیم، همسر پیرش را بیدار کرده بود تا چایی برایمان بگذار، خودش هم رفته بود سر کوچه برای ما نان تازه بگیرد. ما نه چای خواسته بودیم و نه نان. سر سفر چند قالب پنیر گذاشت و گفت: «بسم ا…، مهمانید، بفرمایید». وقتی سوار می شدیم، شریفی پویا از بچه های دوره هفتم آخر از همه سوار شد. به زور پولی به پیرمرد داده بود. «قبول نمی کرد، گفتم معرفتت قیمت نداره، این برای مسافرهای بعدیست». از آن روز 18 سال می گذرد و من هر وقت می خواهم درباره مردممان چیزی برای کسی بگویم داستان این انسان ساده کنگاوری و محبت بی پیرایه اش از اولین داستانهاییست که می گویم. من هیچوقت دیگر گذارم به کنگاور نیفتاد. بعید هم می دانم از جمع ما کسی به کنگاور برگشت.

اینرا نگفتم تا بگویم عجب مردم خوبی هستیم، که بقدر کافی می گویند و می نویسند. اینرا گفتم تا بگویم اگر روزی گذارم به کنگاور بیفتد با دل روشن خواهد بود و نه با ترس از آینده و برخورد با آدمهایی که نمی شناسمشان. شاید باور نکنید ولی دراین دنیا شهرهای زیباتری هستند که وقتی از رفتار ساکنینش می شنوی دوست نداری گذارت به آنجا بیفتد. هربار که اسمشان می آید یا از زیادی جرم و یا از دزدی می ترسانندت. پشیمان می شوی، از رفتن. جالب است انسانيت آدمها يكي از جذاب ترين جاذبه هاى سرمايه و سرمايه گذار ست. وگرنه آفريقا با منابع فراوانش و نيروى كار ارزانش بهشت سرمايه گذاران بود.

واقعیتیست که دوام و رشد اقتصاد به دادوستد بین اجزای مختلف جامعه است. به خریداری که محصول می خرد، به تولیدکننده ای که محصول را آنگونه که خریدار خواسته آماده کرده است و تحویل داده است. هیچ دادوستدی بدون اعتماد ممکن نیست: اعتماد خریدار به فروشنده، فروشنده به تولیدکننده، کارفرما به کارگر، که در تولید بکوشد و کارگر به کارفرما؛ به وعده هایش عمل نماید. در نهایت امر این اعتماد به قولها و وعده هاست که چرخ اقتصاد را به حرکت در می آورد و باور به آینده است که این چرخ را در حرکت نگه می دارد. شاید برای همین است که در جامعه ما خوشنامی کالاییست که هیچکس نمی تواند به شما بفروشد.خیلیها خواسته اند جعلش کنند ولی خودشان هم نتوانسته اند اعتبار خودشان را باور کنند. این اعتبار نه در قوانین، نه در منابع طبیعی و نه در هوش و استعداد مردم است، بلکه محصول رفتار مردم و افراد جامعه است و هیچ چیز جایگزین آن نیست. و چگونه می توان بدون وجود حداقلی از اخلاق و امانتداری در جامعه به کسی اعتماد کرد. و البته واقعیتیست که قوانین اخلاق را پاس می دارند ولی نمی توانند آنرا ایجاد کنند.

جوامع زیادی هستند که با وضع و تصویب قوانین و بخشنامه های گوناگون کوشیده اند این اعتبار و اعتماد را ایجاد کنند. بعبارتی کوشیده اند آنرا وارد کنند ولی موفق نبوده اند. جوامعی هم هستند که در آنها نهاد قانون قویست بی آنکه پیچیده باشد و اعتبار شهروندانش حاصل رفتار و پایبندی آنها نه به قانون که به اصول ساده انسانیست. واقعیتیست که جوامع گروه دوم در جذب سرمایه و نیروی انسانی ممتاز بی انداره موفقترند تا جوامع گروه اول. و این بخاطر مزیتهای اقتصادیشان نیست بلکه بخاطر اعتمادیست به در انسانها ایجاد می کنند. و اطمینانیست که می توان به ذات انسانیت در این جوامع داشت. در این شرایط ذهن آرامش می یابد، مبادلات افزایش می یابند، تولید و بهره وری بهبود می یابند و انسانها در کنار یکدیگر بی ادعای رسالتی بزرگ گامهای سترگی بر می دارند. شاید از حلال و حرام نگویند ولی در عمل به آن عمل می کنند. و مگر حلال و حرام چیزیست جز احترام به دسترنج کارگر و حقوق کارفرما؟

با خاطره ای این نوشته را شروع کردم با خاطره دیگری به پایانش می برم. چند هفته پیش نخست وزیر کنیا مهمان شهر ما بود و در انجمن ارتباطات جهانی دانشگاه شهر سخنرانی می کرد. از پیشرفتهای جامعه اش گفت، از برنامه اش برای خودکفایی کنیا در مواد غذایی صحبت کرد و از تلاش دولتش برای نوشتن کامل ترین و ایده ال ترین قانون اساسی ممکن حرف زد. در میان صحبتش اشاره کرد در همان هفته تمام قضات دیوانعالی کنیا بعنوان بخشی از برنامه مبارزه با فساد این کشور اخراج شده اند. دوستی که در کنیا کار کرده بود و مشاور چند شرکت بود زمزمه کرد :»از بس که فاسدند» و بعد به من گفت: «آخر چطور می شود در کشوری کار کرد که همه از تو پول دستی می خواهند. زمینهایشان حاصلخیزترین زراعتیست که دیده ام ولی بیچاره کشاورزها به فردایشان اعتماد ندارند، چون نمی دانند به کدام مقام و چقدر باید رشوه بدهند. » نمی دانم چرا آن ایده الترین قانون اساسی زیاد باعث دلگرمیم نشد و دوباره یاد پیرمرد کنگاوری سالهای پیش افتادم.

باور کنیم اصلی ترین سرمایه اقتصاد ما رفتارماست و آن چیزهایی ساده ای که کودکان در گهواره هایشان یاد می گیرند و ما به آن اخلاق می گوییم.

12 دیدگاه برای «از کنگاور تا کنیا»

مال خودتان را بیفزایید

  1. خوب بود ممنون.
    یکی از اصولی که باید به آن بازگشت همین است. ایجاد اعتماد.

  2. سلام دکتر من دانشجوی عمران دانشگاه آزادم میخوام سال بعد در آزمون کارشناسی ارشد اقتصاد شرکت کنم به نظر شما تقریبا روزی چند ساعت باید درس بخونم. خود شما تقریبا چقدر تلاش کردید تا در مقطع کارشناسی ارشد اقتصاد شرکت کردید.

  3. مهران عزیز، یک فرمول معین وجود ندارد. آنقدر که لازم است و باعث می شود شما اعتماد بنفس داشته باشید و مطالب را یاد بگیرید.

  4. خب ما ایرانی که فکر کنم امثال این پیر مردها زیاد داریم چرا وضعمون زیاد هم خوب نیست؟
    دقت که میکنیم میبینیم کشورهایی که بهترین ادیان رو دارند ، وضع بدتری نسبت به کشورهای غربی و سکولار دارن .
    حرفتون درست ، ولی شکل گیری این اعتماد و پایداریش مسئله ی مهمیه.
    مطلب بسیار خوبی بود. لذت بردم

  5. آنچه در بارۀ ارتباط میان توسعه و وجود اعتماد عمومی گفته اید، به نظر من مدعایی است اثبات نشده. در ایران صد سال پیش، تار موی سبیل فرد اعتبار داشت؛ اما هرگز این کشور توسعه یافته نبود. در امریکا هیچ اعتباری برای قسم فرد قائل نیستند؛ ولی توسعه یافته است. اتفاقا، بر عکس آنچه گفته اید، نبود چنین اعتماداتی ـ یا حداقل، نادیده گرفتن آنها ـ راه را برای نهادسازی اجتماعی می گشاید. ملتی که دایم کارها را بر اساس اعتماد پیش می برند، هرگز به فکر نهادسازی نمی افتند. به هر حال، شاید این در یک محیط کوچک درست باشد که «اعتماد، موجب پیشرفت کار است»، اما لزوما در سطح کلان این طور نیست. به قول آنتونی گیدنز، جامعه شناسی همواره به ما می آموزد همیشه آنچه در بادی امر گمان می بریم، صحیح ترین برداشت از مسئله نیست. به نظر من این خیلی دور از روش علمی است که ما به جای کوشش در تحلیل آماری و مستند و جامعه شناسانه، صرفا می خواهیم ذهنیتهای خود را کنار هم بگذاریم و از آنها نتیجه بگیریم.

  6. با بحث شما درباره نهادسازي موافقم ولي با پيشفرضتان مخالفم. در همان دوران اعتبار سيبل در ايران ناامني زيادي وجود داشت كه مانع توسعه بود.

  7. دوست عزیز! من نگفتم هر جا ناامنی باشد حتما نهادسازی اجتماعی اتفاق می افتد. معلوم است که چنین نیست. به قول ویل دورانت، تمدن، مجموعه ای است از عناصر مختلف که در قالب نظمی مناسب کنار هم جای گرفته اند و اگر هر یک از این عناصر قدری کمتر یا بیشتر بود، شاید هرگز آن تمدن پدید نمی آمد. اگر در دوران اعتبار سبیل، در ایران امنیت هم برقرار می شد، باز ما کشور توسعه یافته ای نمی شدیم؛ همچنان که بارها در کشور ما امنیت برقرار گردیده (حد اقل، در طول دوران زندگی طولانی یک دیکتاتور قوی)، ولی از توسعۀ پایدار خبری نشده است. علم در تمدن ما، در عالی ترین روزهایش، وابسته به سیاست بود و با تغییر دیدگاه سیاسیون، به راحتی از جهان اسلام رخت بربست. هنر، ادبیات، و… هم همین وضع را دارند. باری، اصل اشکالی که من به سخن شما گرفتم این است که هیچ رابطۀ ثابت شده ای نمی توان میان این اعتبار سبیل و توسعه سراغ گرفت. در تهران صد سال پیش، سبیل اعتبار داشت و امنیت هم بود. الآن سبیل اعتبار ندارد و امنیت هم هست. در هر دو وضعیت، توسعۀ شهری وابستگی معناداری به اعتبار سبیل نداشته است. نه می شود ثابت کرد اگر تهرانیها آن صفای قبلی را حفظ می کردند، اکنون توسعه یافته تر بودند؛ نه می شود خلافش را ثابت کرد.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: