در ایالات متحده آمریکا آفریقاییهای بی شماری زندگی می کنند که از جای جای این قاره پهناور به این کشور مهاجرت کرده اند. تیرگی رنگ پوست و برخی شباهتهای ظاهری باعث شده است تا خیلیها نتوانند تفاوتی بین مهاجران قاره سیاه قائل شوند. انگار ملیت این مهاجران در سیاهی پوستشان ناپدید شده است. گاهی گروهی را می شود از روی پوشش و لباسهای محلیشان تشخیص داد، مثل مهاجران سومالیایی، یا با دقت در لهجه شان فهمید که از یکی از مستعمرات سابق بریتانیا یا فرانسه آمده اند. با این حال یک گروه هستند که همیشه قابل تشخیص هستند، بی آنکه لهجه داشته باشند و یا لباسهای محلیشان را بپوشند: اتیوپیاییها. به دو دلیل اول برازندگی در ظاهر و دوم نوع برخورد. من هنوز یک مرد یا زن اتیوپیایی ندیده ام که موقع صحبت سرش خم باشد. بر عکس بسیاری در موقع صحبت سرشان را راست می کنند و با متانت و یکجور بزرگ منشی در چشم طرف مقابلشان نگاه می کنند.
وقتی در بانک جهانی کارآموز بودم در قهوه خانه کوچکی قهوه می خوردم که در گوشه خیابان و کنار ساختمان بود و یک خانم میانسال اتیوپیایی آنرا اداره می کرد. وقتی دلیل این نوع رفتار را پرسیدم. به من گفت وقتی ایتالیاییها اتیوپی را اشغال کردند، مردم اتیوپی برای اینکه نشان بدهند که گرچه اشغال شده اند اما شکست نخورده اند تصمیم گرفتند هیچوقت به یک اروپایی یا ایتالیایی با سر خمیده نگاه نکنند. » ما می خواستیم آنها به چشمان ما نگاه کنند و ببینند که ما هرگز شکست نخورده ایم و روح ما تسخیر ناپذیر است». راست و دروغ داستان پای راویش، ولی از آن موقع این داستان با من ماند. مردمانی بوده اند که اشغال شده اند ولی شکست نخورده اند. یک چیزهایی در این داستان شبیه تاریخ ایران بود، مردمی که همیشه اشغالگرانشان را متحول کرده اند.
حالا چرا یاد این ماجرا افتادم؟
تا بحال این متنها را دیده اید «من ایرانی نیستم چون….» یا یادداشتهایی که ریشه تمام مشکلات را در اتفاقات هزار و چهارصد سال پیش می بینند و می دانند؟ ترسناک اینجاست که آدمهایی از این حرفها دفاع می کنند که تحصیلکرده هستند و می توانند در این زمینه مطالعه کنند و درکی داشته باشند. با اینحال بر حرفهایی تاکید می کنند که نه سندیت تاریخی دارند و نه کاربردی در گفتمان امروزی جامعه. شاید تنها دلیل برای زدن این حرفها ناتوانی گویندگان و ضعفشان باشد. هر چه باشد لذتیست در قربانی بودن. قربانی نیازی به احساس مسوولیت ندارد. قربانی از گذشته درخشانی می آید که تنها در ذهن او وجود دارد. قربانی قرار نیست ایرادی داشته باشد یا اشکالی متوجه اش باشد. قربانی کاملترین موجود است چون همه چیز تقصیر دیگران بوده است. چندین سال پیش دانشجویی تازه از راه رسیده داشت برایم نطق می کرد که اگر یزد را دیده بودم می فهمیدم » ما چه بودیم و چه شدیم» وقتی از او پرسیدم که آیا هیچوقت اوستا را خوانده است یا نگاهی به تاریخ ساسانیان انداخته است جواب داد «نه، ولی معلوم بود که ما چه ملتی بودیم!» اصلا از یادآوری این نکته خوشش نیامد که در این چهارده قرنی که گذشته اقوام ساکن فلات ایران بیشتر از چند بار عوض شده اند. و شاید قطره ای از خون ایرانیان قبل از اسلام در رگهای ما جاری نباشد (لطفا رگ غیرتتان بیرون نزد، گفتم شاید!) انگار مخاطبم شاهزاده ای ساسانی بود که روزی در کاخهای شوش و تیسفون زندگی می کرده است.
چرا بعضیها هنوز دوست دارند خود را قربانی اتفاقاتی بدانند که قرنها از وقوع آنها می گذرد؟ طنز آمیز اینجاست که اگر همه معایب و دشواریهای فعلی را تقصیر تمام حوادث گذشته، اقوام اشغالگر، همسایگان و غیره بدانیم، در نهایت این ما هستیم که باید تغییر کنیم تا در وضعیتمان تغییری پیش بیاید. حرف بزرگمردی سالهاست که با من است «اگر ایران بد است، بدی ماست و اگر خوب است خوبی ما، ما شریک همه زیبایها و همه زشتیهایش هستیم» چرا ما از واقعیت امروزمان به توهم یک گذشته پرشکوه پناه می بریم که درباره آن چیزی هم نمی دانیم؟ هنریست البته احساس بزرگی کردن بواسطه کارهای اقوامی که صدها سال پیش شکوهی از خود به یادگار گذاشته اند. چون در این احساس غرور نه اصالتیست که متکی به رنج باشد و نه نجابتی که از دستاوردهای امروزین آمده باشد. شاید بد نباشد یکبار هم ما سرمان را بالا بگیریم و چشم درچشم تاریخمان نگاه کنیم. تا بداند که ما هنوز تسخیر نشده ایم. تا بداند ما قربانی نیستیم. تا بداند که ما درسهایش را می خواهیم و از شکوه گذشتگان بی نیازیم.
یکی از علل فرار به گذشته های معدوم یا آینده های موهوم می تونه فشار اور لود شدن توسط شتاب بیش از حد تغییرات باشه. جایی که نتونیم خودمون رو پا به پای این شتاب(منظورم نرخ تغییراته) پیش ببریم ممکنه جوری روانمون در هم بریزه که آرزوی 1400 سال پیش یا بعد رو بکنیم و خودمون رو توی اون جو(عملا ناشناخته) آسوده تر بیابیم.
اين جمله خيلي خوب بود:
«“اگر ایران بد است، بدی ماست و اگر خوب است خوبی ما، ما شریک همه زیبایها و همه زشتیهایش هستیم”»
امروز خيلي خبرهاي منفي خواندم و كم كم داشتم به فكر مهاجرت و فرار از
اين كشور مي افتادم. ولي اين جمله حس خوبي به من داد.
مرسي براي شريك كردن در اين نگاه
واقعا خوب بود! احساس درموندگی بهم دست می ده در مقابل آدمایی که با اصرار اینجوری اظهار نظر می کنن!
شايد به طرز خودخواهانه اي معتقد به اين حقيقتم كه بايد از اين دور باطل فرار كرد! تا به حال دقت كرده ايد كه در جامعه ايران هيچ شعار، هدف يا آرمان مشتركي وجود ندارد؟! گروهي ارزشها و آمال خودشان را دارند و گروهي ديگر به آن مي خندند. گروهي فكر مي كنند روزهاي خوب ما دوره هخامنشيان بود و گروهي فكر مي كنند بعد از اسلام بود و گروهي هم صفويه يا شايد پهلوي يا شايد همين حالا! گروهي مركز ثقل تلاشهايشان متمركز به فلان گروه سياسي است و گروهي فلان قوميت و گروهي فلان مكتب فكري و …
ما مجموعه اي از محورهاي متنافريم! اگر شانس بياورم بعد از اين چهل سالي عمر خواهم كرد! نمي خواهم دغدغه هايم اينها باشد! شايد جايي ديگر كه افكار و اهداف منسجم تر اين باشد.
خیلی جالب بود
فرض می گیریم همه مطالب شما صحیح، ولی دوست گرامی،
اگر ایران رو ما ایرانی ها باید بسازیم، حضرتعالی چرا برای گذراندن
دوره در بانک جهانی به خارجه سفر فرمودید، یا چرا قهوه میل کردین؟
در ایران در دانشگاه ابرقو می موندین و درس می خوندین، و به جای قهوه از
نوشیدنی های ایرانی همچون سرکه انگبین می نوشیدین.
بله دوست عزیز، اشکال ما در اینجاست که واعظین بی رقیبی هستیم،
ولی در عمل چون به خلوت می رویم آن کار دیگر می کنیم. در ظاهر شما هم از جنس خود ما هستین….
عالی بود. خوشحالم اینطور دیدگاه های امیدوار کننده رو می بینم ، خودم هم امیدوار میشم.
برای ساختن هر مملکت باید اکثر آدم ها تلاش کنند. اما در جامعه کنونی ما متاسفانه دسته کمی از افراد تلاش می کنند و به فکر مملکت خودشون هستند و وقتی با بی تفاوتی دیگران مواجه می شوند آنها نیز خیلی زود خسته می شوند و از پا می افتند (فقط خدا و امیدواری ما می تونه به کمک آنها بیاد) چه بسا که اغلب جوانها در جامعه ما چنین تجربه ای رو داشته اند. دسته ای دیگر همیشه و همه جا به دنبال منفعت خودشون هستند ، از این دست آدمها در هر جامعه ای پیدا می شود (جالب اینه که اینجور آدمها ایران امروز ما رو یکی از بهترین جاها برای کسب منفعت خودشون می دونن) ، اما متاسفانه بلایی که سر جامعه ما اومده اینه که این افراد اغلب جامعه را با زیاده خواهی و خود خواهی مسموم کردند. دسته سوم که اغلب مردم جامعه امروزی ما رو تشکیل می دهند روی گردانان از دسته اول و قربانیان بلای شوم منفعت طلبی و خود خواهی جامعه امروزی ما هستند که هراز گاهی اگر دستمان برسد گام به سوی منفعت خود برمی داریم اما اغلب در اینگونه موارد دچار شک و تردید می شویم و سرانجام ترجیح می دهیم که بی تفاوت باشیم.
اینگونه مطالب و نظرات می تونه بر تعداد آدم های با انگیزه و پر تلاش یک جامعه بیفزاید و دسته سوم جامعه که می دونم تعداشون کم نیست رو به کمک دسته اول بیاره وجامعه ایرانی رو سربلند و برازنده کنه ، به طوری که هر انسانی با امیدواری و حس زندگی در جامعه ایرانی زندگی کند.
برای این منظور باید هر روز صبح که از خواب بلند می شیم به خودمون بگیم که ما باید این جامعه را درست کنیم نه کسی دیگر.
اگه دست به دست هم بدیم و هم با هم با یک دلی کار کنیم می تونیم این مملکت رو به بهترین جا برای زندگی روی کره زمین تبدیل کنیم.
برای این منظور لازم نیست که هرکسی به بالاترین مقام این مملکت برسه تا بتونه کارهای خوب خودش رو به نفعه مردم جامعه اش انجام بده فقط کافی که هر کسی در هر جایی که هست یک کار خوب دیگه که دیروز انجام نمی داده ، رو انجام بده.
از خدا می خوام این قدرت رو به من بده که بتونم این گفته این کار هر چند کوچک رو انجام بدم.
ما می تونیم این جا رو تبدیل به بهشت کنیم ، این کار رو ما انجام می دیم نه گذشتگانمان ، این کار رو انجا می دهیم تا آیندگان مان به ما افتخار کنند.
رهام عزیز، از کامنت شما متشکرم ولی راستش کامنت لجبازی و عصبانیت بود…