در دربخانه پیچیده الحال هیات وزراء نشسته اند مفاخر التجار و معتمد امور بازار دارالخلافه را نشانده اند و حکم می کنند یکی یکی از فرنگ و چین و ماچین چه بیاورند و چه نیاورند تا اذان مغرب بنشینند می ترسم چای و قلیان دربخانه و حرمسرا را هم بگویند غلط کرده اند از غیر ممالک محروسه بیاورند.
جناب مستوفی دارند می فرمایند که بازاری جماعت بیجا کرده اند سنگ قبر مسلمین را از بلاد کفر آورده اند. هیجانی بر ایشان عارض شده است که بیا و ببین. قیافه مفاخر التجار دیدنیست. دبیر دیوان فرستادند حکیم الملوک و مسیو پولاک در پنجدری باشند که خدای ناکرده طفلک زهرترک نکند. که عایله اش سر دولت را خواهند خورد. حکما دربخانه خوب می کند حساب بازاری جماعت و کاسب پیشه را کف دستشان می گذارد و گرنه در دارالخلافه سنگ روی سنگ بند نخواهد بود و مثل زمان شاه شهید می روند آب می بندند به ماستشان و به سبیل همایونی می خندند.
حالا این وسط یاجوج و ماجوج فرنگ رفته و کلاهی شده داخل بنی آدم شده اند که عیب از بازاری جماعت و رعیت نیست. سکه مضروب دارالخلافه پشت لیره انگلیسی و منات روسی را به زمین زده است در اعتبار. می شود تمام بازار چین را به چند تومان منقش به تمثال ذات همایونی خرید. لاجرم ظرف و شیشه اصفهان و فرش تبریز و برنج مازندران برای کسبه صرف ندارد. ضرابخانه بیاید و عیار این سکه را کم کند که جنس رعیت را بازاریها بخرند و بفروشند.
ای امان از نمک بحرامی این قوم که چشم ندارند ببینند زر دارالخلافه را در سنت پطرزبورغ و لندن می خواهند. بدهند چهار تا از این حجره دارها را فلک کنند خودشان می فهمند که باید از که چه بخرند و به که چه بفروشند و گرنه همه این حرفها اکونومی پولیتیک فرنگیهاست و مضر به حال این رعیت.
…اصلا مسلمین و مسلمات غلط زیادی کرده ا ند که بخواهند بمیرند و سنگ قبر لازمشان شود!..اصلا بگویید از این پس هر که از مردم ما مرد، بدهند مثل این فرنگی های کافر بسوزانندش و خاکسترش را بریزند پای باغات و جالیزها ..هم خرجش کمتر است برای خزانه و هم ثوابش بیشتر برای خود به دَرَک رفتِشان!…
فی الحال، تا ساختن چند تنور جادار، مردن را ممنوع اعلام کنید مگر به امرِ ما…
جناب مستوفی فرمودند هم اکنون عارضهای که بلاد ما به آن دچار است، قیمت طلاست. یاجوج و ماجوج از فرنگ برگشته بر طریقت حرام خود اصرار دارند که بهای زر را اعتنایی نباید کرد، لکن جناب مستوفی که از درایتها و کمالات او قصهها نوشتهاند و افسانهها ساختهاند گوشش به این حرفها بدهکار نیست.
بي عقلي كه شايع مي شود طنز از بين مي رود نه؟
رویا:می گویند دنیا برای کسی که فکر می کند کمدیست و برای کسی که احساس دارد تراژدیست. ولی ما هر چی فکر می کنیم که یک جوری کمدی بشود همیشه به تراژدی می رسد.
میرزا احمد: حرف نرخ طلا را نزن!
سلام آقای دادپی
با اجازتون لینک این مطلبتان را در وبلاگ کوچک خودم به لینک کردم.
اي ول! استعدادها داشتيد (و داريد) و ما نمي دانستيم! بسيار به جا بود.