گاهی اوقات فکر می کنم چه برداشتی از خودمان و تواناییهای خودمان داریم. چند روز پیش با دوستی درباره برنامه هایش برای تحصیل صحبت می کردم. او به من اصرار می کرد که حتی با رفتن به یک دانشگاه متوسط و یا کمتر از متوسط می تواند موفق بشود. من به او می گفتم درست است که آدمهایی هستند که از این مدارس فارغ التحصیل شده اند و موفق شده اند، اما آنها استثناء بوده اند. او می گفت «چرا به من شک می کنی؟ من هم می توانم.» من بدوستم شک ندارم، اما می دانم که نقش عوامل بیرونی در موفقیت افراد صفر نیست.
فرض کنید دوست من در این مرحله به یک دانشگاه متوسط برود. وقتی که او فارغ التحصیل می شود، از یک شبکه ارتباطاتی کمتر از متوسط برخوردار است. احتمال خیلی کمی وجود دارد که کسی از فارغ التحصیلان مدرسه او در یکی از پنجاه شرکت بزرگ به کار مشغول باشد یا در یکی از پنجاه دانشگاه برتر جهان به تدریس مشغول باشد. وقتی او فارغ التحصیل می شود کمتر کسی در موقعیت تصمیم گیری هست که بتواند به او کمک کند. از طرف دیگر زمانیکه وارد بازار کار می شود، برند او دانشگاهش است. این برند چندان شناخته شده نیست و سیگنال مناسبی برای تواناییهای او به شمار نمی آید. نتیجه: دوست من از همان ابتدا از بقیه عقب می افتد.
حالا فرض کنید دوست من به یک دانشگاه شناخته شده برود. اول از یک شبکه ارتباطی بسیار خوب می تواند بهره جوید. احتمالا بسیاری از دانش آموختگان مدرسه او در موقعیت تصمیم گیری قرار دارند و در موسسات برجسته و شرکتهای مطرح مشغول به کار هستند. از طرف دیگر برند دانشگاهی او سیگنال بسیار مثبتی درباره تواناییهای او به بازار می فرستاد. او حتی ممکن است همه مهارتهای مورد نیاز موقعیتهای شغلی را نداشته باشد، اما همه کارفرمایان می دانند که او می تواند به سرعت آنها را فراگیرد. از همان ابتدا او از بقیه جلوتر قرار می گیرد و حتی فرصتهای بیشتری را در اختیار خواهد داشت.
در هر دو حالت تواناییهای او یکسان هستند اما عوامل بیرونی تغییر کرده اند. گاهی فکر می کنم چقدر خوب بود استثناء ها همیشه جواب می دادند، اما اگر اینطور بود که دیگر استثنا نبودند. سرپیچی از قواعد بازی برای قرار گرفتن در یک وضعیت استثنائی همیشه هم جواب نمی دهد.

بیان دیدگاه