هوا گرم شده، انگار خرداد است، نه اسفند. خبری از بوی نم و خاکی که آخر اسفند غوغا می کند نیست. هوا گرم است. هوا آفتابیست ولی آسمان آبی نیست. یک خاکستری دلمرده خورشید را پوشانده، آفتاب نوازشگر نیست، بیحوصله است. مثل یک روز تابستانی.
راننده تاکسی کولر را روشن می کند. روزنامه فروشی رد می شود. چراغ سبز می شود، از کنارمان ماشینها رد می شوند، کسی دشنامی می دهد. تاکسی راه می افتد. شاخه های شکسته یک درخت چنار جوانه زده اند. نمی دانم چرا کسی حال و هوای عید ندارد. پیاده می شوم. چند قدمی می روم. اتوبوسی در اگزوزش می دمد، دهانم پر از مز گسی می شود. وارد مغازه ای می شوم، تا یه بطری آب بگیرم. خبرنگار تلویزیون دارد از خانمی می پرسد: «آقای شما خوب خرج می کند؟»…
نه اصلا حال و هوای عید و بهار را ندارد.
بهار همان بهار است. بهار همیشه همان بهار خواهد بود. این ماییم که دیگر حال و هوای بهار را نداریم. باور نمیکنی؟ از آن دختر یا پسر بچه 6-7 ساله ای بپرس که دلش دارد تاپ تاپ میکند تا فردا لباس نویش را بپوشد و جیبهایش را پر از شکلات کند.
د مساله همین جاست! آخه من اون بچه ها رو هم ندیدم!!! شاید اونا فقط توی خیالات ما و خاطرات کودکی ما موندند.
نه بهار، نه عید، نه نوروز و نه حتا یه حال و هوای ساده.
بحث روشنفکری یا یه نفر دو نفر نیست. از زمان دانشگاه با این تعطیلات طولانی مدت مخالف بودم اما عید حال خودش رو داشت. یه عالمه برنامه ریزی برای کارهای سال جدید. اما امسال چیزی جز بلاتکلیفی نیست. مردم توی حراجی ها حمله می کردند اما هیچکس رو ندیدم که برای عید لباس بخره. بانک، سلمونی، شیرینی فروشی ، اجیل فروشی، لباس فروشی … همه چیز تعطیل بود. هر چیز هم که هست فقط عیدمره گی (بر وزن روزمرگی) است. نوروز یعنی امید به اینکه پس از سرما درختان دوباره شکوفه می زنند اما …
کجا دنبال اون بچه ها گشتی که ندیدیشون؟ من از اینجا نمی بینمشون اما میدونم که هستن. مطمئنم که هستند. همیشه هستند. یادمه همون روزایی هم که ما از شوق عید ذوق مرگ میشدیم اگر خوب گوش میکردی بزرگترها داشتن میگفتن: عید دیگه حال و هوای قدیما رو نداره.
اون قسمت فیلم طعم گیلاسو هیچوقت یادم نمیره: یکی رفت دکتر گفت آقای دکتر انگشتمو هرجا میذارم درد میکنه. به سرم میذارم درد میکنه به پام میذارم درد میکنه به دستم میذارم درد میکنه. دکتر معاینش کرد گفت تو هیچیت نیست همه جات سالمه فقط انگشتت شکسته