هوا گرم شده، انگار خرداد است، نه اسفند. خبری از بوی نم و خاکی که آخر اسفند غوغا می کند نیست. هوا گرم است. هوا آفتابیست ولی آسمان آبی نیست. یک خاکستری دلمرده خورشید را پوشانده، آفتاب نوازشگر نیست، بیحوصله است. مثل یک روز تابستانی.
راننده تاکسی کولر را روشن می کند. روزنامه فروشی رد می شود. چراغ سبز می شود، از کنارمان ماشینها رد می شوند، کسی دشنامی می دهد. تاکسی راه می افتد. شاخه های شکسته یک درخت چنار جوانه زده اند. نمی دانم چرا کسی حال و هوای عید ندارد. پیاده می شوم. چند قدمی می روم. اتوبوسی در اگزوزش می دمد، دهانم پر از مز گسی می شود. وارد مغازه ای می شوم، تا یه بطری آب بگیرم. خبرنگار تلویزیون دارد از خانمی می پرسد: «آقای شما خوب خرج می کند؟»…
نه اصلا حال و هوای عید و بهار را ندارد.

بیان دیدگاه