«ای آخا. کجا بریم؟ هر وقت اجل بیاد بگه باید بری خو باید بری.»
جلال قرصهات را نخوردی چرا! چرا ما را گذاشتی و رفتی. دلت برای ثریا تنگ شده بود؟ دیگه کی از درخونگاه، از آبادان زیر بمباران، از کافه های پاریس و از تهران قدیم برامون بنویسه؟ کی بیاد که آدم فکر کنه سر اون چهار راه تناقضها و پاردوکسهای تک تک ما ها ایستاده و داره یه جوری می گه بخدا همه مثل هم هستیم. چیزی از بقیه کم نداریم، زیادتر هم نداریم. وسط این روز گرم، که متناقضاتمون آمده بودند، پارادوکس دیگه ای اضافه کنند به زندگیمون وقتش نبود بذاریمون و بری.
اسماعیل فصیح هم رفت. خالق زمستان 62، ثریا در اغما، داستان جاوید، فرار فروهر و خیلی داستانهای دیگه هم پر کشید و رفت.
من کارهای اسماعیل فصیح را دوست داشتم چون یک جوری توشون بایاس نبود. قهرمان خلقی نداشت، ضد قهرمان هم نداشت. جلال آریان، قهرمان خیلی از داستانهاش، یک آدمی بود مثل آدمهایی که می شناختیم؛ تحصیلکرده از طبقه متوسط که نمی شد تو گروه و دسته ای جاش داد. هنرش به نظر بقاء بود و وظیفه و آرمانش زندگی کردن. بدبختیهاش هم شبیه ما بود. می فهمیدیمش.
اسماعیل فصیح رو دوست داشتم چون از خیلی چیزهایی می نوشت که نسل من داشت باهاش بزرگ می شد؛ از جنگ، از تغییری که انقلاب آورده بود؛ از خانه هایی که نسلهاش همدیگر را نمی فهمیدند و از تفاوتهامون و از شباهتهامون، از گذشته ای که ممکن بنظر نمی رسید ولی حالمون رو پر کرده بود. حرفش چیزی بود که ما می دیدیم نه یک سمبولیسم انتزاعی روشنفکرانه که حتی خود مدعیش هم حالیش نبود. زدن این حرف هم هنر می خواست هم توی دنیای «تون به تون شده» روشنفکری ما دل و جرات. اسماعیل فصیح شاید از این دید یک نویسنده مردمی طبقه متوسط بود، که شرمنده طبقه متوسط بودنش هم نبود. و این منحصر بفردش می کرد.
آق جلال دلمون برات خیلی تنگ می شه به قرآن.
زبانش زبان ما بود.
رفتن اسماعيل فصيح(جلال آريان) براي من باور كردني نيست.
اين مرد بت زندگي من بود. درس دادنش در دانشگاه علامه طباطبايي دانشكده اقتصاد من رو به اونجا كشوند تا فوق ليسانسم رو از اونجا بگيرم.
ورودم به شركت نفت فقط و فقط براي نفس كشيدن تو جايي بود كه اون توش نفس كشيده بود.
يادم نميره كه توي انتشارات صفي عليشاه از ايشون امضا گرفتم. ساده و روان فقط نوشت (اسماعيل فصيح) با خودكار آبي. حتي دندونه ي رو نذاشت. واي
باورم نميشه. جلال آريان نازنين ديگه نيست.
از زبون ناصر تجدد تو نوشته هاي دفتر شخصيش تو كتاب شراب خام: تمام دنيا يك قطره شبنم است.
حتما تشييع جنازه و ختم رو خواهم رفت. اين مرد نازنين ديگه نيست.
تمام دنیا یک قطره شبنم است! من راجع به تشییع و تدفین چیزی نمی دونم ولی انگار گفته ساده برگزار بشه
من از شاملو بیشتر دوستش داشتم. خدا بیامرزدش