خدمتتون عرض کنیم که این تجربه اخیر ما خیلی جالب بود. اولا که باور نمی کردیم این روزنامه مطلب را قبول کند. دوم وقتی که قبول کرد قبل از دخل و تصرف و یا ویرایش مطلب در جا پنج صفحه قرارداد کپی رایت و یا حقوق مولف فرستاد. که بند اولش می گفت اونها «شاید» کار را چاپ کنند. ولی اگر چاپ کنند روزنامه شریک ماست و پنجاه درصد حقوق مولف به اونا می رسد. وقتی ما این را امضا کردیم و فکس کردیم تازه سردبیر صفحه تماس گرفت که دادم مطلبتون رو ویرایش کردند.
حالا در مقایسه دوستان بزرگوارمون در داخل کشور که به ما خیلی هم لطف دارند. ما باید گوگل کنیم تا ببینیم یک کاری چند جا چاپ شده است. اجازه که سهل است همین که خودمان را نمی برند تو ماشین چاپ باید ممنون باشیم.
سه هفته پیش یکی از بچه های دانشگاه ما، استفن هابرماس که در دانشگاه نورث وسترن درس می دهد، یکی از ترجمه های این برادرمون مجید آقا روئین پرویزی را فرستاده بود که علی این چی نوشته نویسنده های این مقاله دوستان منند. من هم یک نگاهی انداختم و گفتم که ترجمه کارشون را با ذکر ماخذ چاپ کرده است. حالا اشکالی داشت این برادرمون یک دو خط ایمیل به ماسیس و لسترا می زد، خودش را معرفی می کرد و می گفت آقا ما در ایران کپی رایت نداریم ولی برای آشنایی افکار عمومی با پیشرفتهای علم اقتصاد من دارم کار شما را خلاصه ترجمه می کنم؟ اینجوری هم یک احترامی به آنها می گذاشت و هم یک ارتباط خوبی برای خودش درست می کرد؟ هم اون بنده خداها نمی پرسیدند که کارمون چرا تو ایران چاپ شده!
راستش اینه که بنظر می آید ما خودمون برای کپی رایت تقاضایی نداریم. حتی نویسندگان و مولفان و بقیه فعالان حوزه فرهنگ هم تقاضایی ندارند. اگر شکایتی هم بکنند از بی اخلاقی بقیه و امانت دار نبودنشان است! من یادم نمی آید که انجمن صنفی مطبوعات و یا کانون نویسندگان تا بحال یکبار پا جلو گذاشته باشند که برای کپی رایت قانونی بخواهند یا شکایتی کنند. انگار این ننگ نویسنده است که دنبال حق التحریرش و حقوق مالکیت کارش باشد و آدمهای دست به قلم همه در غم آخرتند و بی نیاز از دنیا.
خودمون رو گول نزنیم وقتی یک مطلبی مجانی هست و دست صاحبش به جایی نمی رسه یا خودش می خواد که چاپش کند، مگه مطبوعات و رسانه های ما تو هزار و یک گرفتاری که دارند حالش رو دارند که بیان به کپی رایت و این حرفها اهمیت بدهند؟ جالب اینجاست که به تاریخ کپی رایت که نگاه می کنیم صنعت چاپ در قرن پانزدهم اختراع می شود و اولین قانون کپی رایت را انگلیسیها در 1710 وضع می کنند، دویست و خرده ای سال بعد، از برای «توسعه نشر دانش و ارتقاء معلومات بشری» حالا شما مقایسه کنید نوشته های بعد از این قانون را با قبل از آن! از این قرن به بعد هست که نویسندگی یک حرفه می شود و خیلیها می توانسته اند هم بنویسند هم زندگیشان را اداره کنند. شاید تو بیست سال بعد از این قانون از صد سال قبلش بیشتر کار به زبان انگلیسی منتشر شده باشد.
من نمی فهمم چطور دم از آزادی مطبوعات می زنیم ولی نویسنده های برده و مجانی می خواهیم؟ آدم باید از کارش بهره ببرد یا نه؟ حالا جالب اینجاست که هستند دوستان برخی مجله ها که هم مطلب می خواهند هم تا فلان تاریخ می خواهند هم دستور می دهند هم وقتی می پرسی خوب حالا چی یک جواب سر بهوا می دهند و می روند. خلاصه راستش در این بازار سرمایه داری ،که همه دوستان روشنفکر یک چیزی در نقدش دارند به ما بگند و رو ترش می کنند که چرا ما می گیم طرفدار بازار آزادیم و حرف از سرمایه و سرمایه داری می زنیم، جوهر پرینت مطلب خشک نشده قرارداد ما آمد. حالا امروز روزنامه ای رو که خیلی هم دوست دارمش باز می کنم می بینم مطلب را بد ترجمه کردند و بدون ذکر روزنامه ای که اول منتشرش کرده با ذکر اسم نویسنده ها کار کرده اند. انگار نه انگار! دیگه این عیب ما و نوع پیشفرضهای کاری ماست. تو جامعه رسانه ای ما حقوق مولف وجود ندارد چون ما نمی خواهیم وجود داشته باشد. بقیه حرفها فقط بهانه است. ما بریم کشکمون بسابیم.

بیان دیدگاه