بیست و یکم آذر است. در دنیایی دیگر و در تقویمی دیگر امروز روز نجات آذربایجان است. روزی که ارتش ایران به همراه فرمانده کلش، محمدرضا شاه پهلوی، وارد آذربایجان و تبریز شد و به حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان پایان داد و آذربایجان دوباره بخشی جدایی ناپذیر از خاک ایران شد. این ورود بدون زمینه سازی و مذاکرات موفق مرحوم احمد قوام با مقامات شوروی که پیشه وری دست نشانده شان بود میسر نبود. با اینحال این روز تاریخی سالهاست که اسیر سیاست زدگی مانده است.
در نزاع ایدئولوژیها حقیقت تاریخی بارها به شکلهای مختلفی روایت می شود تا توجیه گر رفتارها و انتخابها باشند. ولی ورای دعواهای روزمره سیاست وقایع تاریخی به ما یادآور می شوند که حقیقت آنها مقدم بر سیاست زدگی روزمره ماست. ۲۱ آذر روزیست که تمامیت ارضی ایران با همبستگی ملی و روابط منسجم بین المللی و مذاکرات با همه طرفهای درگیر حفظ می شود.
برای بسیاری خواندن تاریخ به شکلی که در آن ملت ایران و حکومتهایش نقش منفعلی داشته باشند و مهره بازی بزرگان بوده اند عادت شده است. ایشان هنوز منتظرند که بدانند مستاجر کاخ سفید چه کسی خواهد بود تا درباره آینده ایران نظر بدهند. محصول این انفعال و بی عملی دعوا بر سر اشخاص و برداشتهاست تا مطالعه رویدادها و عملکردها. واقعیت اینجاست که در روزهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران توسط متفقین مردانی در ایران مصدر کار شدند که علیرغم فشار بیگانه و حضور سرنیزه های شوروی و بریتانیا در خیابانهای تهران بنا را بر حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور گذاشتند. قوای بیگانه برای مردم ایران امنیت نیاورده بودند بلکه قحطی و گرسنگی و بی نظمی سوغات آورده بودند. در روزگاری که افسران انگلیسی به خودشان اجازه می دادند فرمانده لشگر اصفهان [ تیمسار زاهدی٬ نخست وزیر آینده] را بربایند و به فلسطین تبعید کنند. مردانی مانند موتمن الملک، که زاهدی دامادش بود، محمد علی فروغی، رزم آرا و بسیاری دیگر باید می کوشیدند در کشوری نظم برقرار کنند که در آن حاکمیت ملی اجازه حکمرانی نداشت. این سالهای تاریخ ایران علیرغم تنشها و رویدادهایشان هنوز فراموش شده باقی مانده اند. حال آنکه تجربه ملی ایران در این سالها هنوز به سیاستهای دولتهای ایران و باورهای مردم شکل می دهند.
دردسرهای ایران با پایان جنگ جهانی دوم پایان نیافت. غائله آذربایجان شروع شد. تاسیس حکومتی دست نشانده از اعضای حزب توده که حالا خود را دمکرات می نامیدند در سایه حضور نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در آذربایجان که هیچ هدفی جز جدا کردن آذربایجان از ایران نداشت. استالین که دیده بود متفقین موافقند که به شوروی فضایی برای امنیتش بدهند، باور داشت کشورهایی که لهستان و چکسلواکی، دو متحد سرسخت انگلیس و فرانسه و از اولین قربانیان هیتلر، را قربانی او کرده اند در برابر انضمام تکه ای از ایران مخالفتی نخواهند کرد. برای شوروی غائله آذربایجان حرکت دیگری در شطرنج قدرت در سالهای بعد از جنگ بود. کافیست نگاهی به قتل عامها و فجایع کمونیستها در یونان، لهستان، چکسلواکی، مجارستان، رومانی، یوگسلاوی و سایر کشورهای اروپای شرقی بیاندازیم. رهبران شوروی به بهانه مبارزه با فاشیسم هویت و حاکمیت ملی این کشورها را مسخ کردند. احزاب دست نشانده مسکو به کمک ارتش سرخ و ان کا و د به بازداشتهای گسترده، تیرباران مخالفان و تبعید آنها دست زدند. کمونیستهای به قدرت رسیده حتی از خلبانان چک یا لهستانی که بعد از شش سال جنگ با آلمان نازی در نیروهای هوایی متفقین به خانه بازگشته بودند نگذشتند. آنچه در آذربایجان شروع شد نامی دمکرات داشت ولی تلاشی بود برای مثله کردن تمامیت ارضی ایران. ایرانی که نه صدایی در میان متفقین داشت و نه حتی جزء کشورهای متفق به شمار می رفت. کشوری آسیایی در خاورمیانه که بیگانگان هر وقت اراده کرده بودند مرزهایش را نادیده گرفته بودند. استالین خیالش راحت بود که ایران تنهاست.
در این فضا یکی از شاهکارهای روابط خارجی ایران شکل می گیرد. ایران با استفاده از تنازع قدرت بین شوروی و آمریکا و با اتکا به نهادهای بین المللی تازه تاسیسی مانند سازمان ملل مسیر مذاکره با اشغالگران را پیش می گیرد. اخطار رئیس جمهور آمریکا به شوروی و وعده های احمد قوام که موقعیت ضعیف ایران را به کارت برنده تبدیل می کند، کار خود را می کند. استالین که هیچوقت فکر نمی کرد از یک اشرف زاده جهان سومی از کشوری که نه قوای مسلح مهمی دارد و نه در دنیا متحدی رودست بخورد قوای شوروی را از ایران خارج می کند. نمایندگان شوروی به پیشه وری می گویند که دولت ایران حق دارد به هر نقطه ای که بخواهد قوای مسلح اعزام کند. پایان کار فرقه است.
دوره پانزدهم مجلس شورای ملی شروع می شود و حالا مجلس است که با استفاده از اختیارات قانونیش موافقت نامه قوام – سادچیکف را باطل می کند. ولی قوای شوروی از مرز گذشته اند و بازگشتشان به ایران ممکن نیست. شوروی نمی تواند یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل را بدون موافقت حکومت مرکزیش اشغال کند. محمدرضا شاه پهلوی فرمان حرکت ارتش به سمت تبریز را می دهد و خود هم که شاهنشاهیست جوان به آنها می پیوندد. غائله خاتمه پیدا می کند. در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ همه عناصر هویت ملی و حاکمیت ملی ایران متحد می شوند و ایران متحد باقی می ماند.
در سالها و روزهای بعد از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ دعوا بر سر نمادسازی با جنگ روایتها دنبال می شود. شوروی که بازنده ماجراست نه شاه و نه احمد قوام را نمی بخشد. حزب توده که هرگز یک حزب ملی با یک برنامه ملی نبوده است و همیشه دست نشانده نیات مسکو بوده است با تبلیغات، با اغراق درباره کشته ها و درگیریهای فرقه ای می کوشد این روز را برای مردم ایران سیاه کند. در تمام سالهای بعد از ۱۳۲۵ نویسندگان و روشنفکران چپ زده بدون مراجعه به واقعیتهای تاریخی از قتل عام هزاران نفر و تبعید دهها هزار نفر حرف می زنند. گویی محمدرضا شاه استالین است که لهستان را تصرف کرده است. پژوهشهای دانشگاهی و اسناد در سالهای بعد نشان می دهند که خشونتها بسیار محدودتر از آنچه بودند که تبلیغات حزب توده می گفتند. بر خلاف چیزی که نویسندگان در داستانهایشان درباره پیشه وری می گفتند تا او را رهبری برابری خواه و حامی محرومین تصویر کنند٬ پیشه وری عاملی دست نشانده برای تجزیه ایران بود. روزی به او گفته بودند بیاید و آمد. روزی هم به او گفتند برو و رفت. بعد هم او را سر به نیست کردند.
در سالهای بعد از ۱۳۵۷ که روایتهای تاریخی با ۲۸ مرداد شروع می شدند و در ۲۲ بهمن به اوج می رسیدند جایی برای ۲۱ آذر نبود. انقلابیون نه می خواستند و نه می توانستند که روایت حکومت پهلوی از ۲۱ آذر را بپذیرند یا برای محمدرضا شاه پهلوی یا احمد قوام در آن نقشی قائل باشند. حزب توده که با نفوذ به جریانهای روشنفکری در دههای ۴۰ و ۵۰ گفتمان تاریخی ایران را بر اساس باورهای ایدئولوژیک چپ شکل داده بود حالا می توانست انتقام ۲۱ آذر را از ارتش و ارتشیان بگیرد. باید سالها از روزهای پرالتهاب دهه اول انقلاب می گذشت تا بدون پیشداوری به تاریخ نگاه کرد و بخاطر آورد که در ۲۱ آذر یک توطئه کمونیستی با حمایت یک ابرقدرت بیگانه بر علیه حاکمیت ملی کهنترین کشور خاورمیانه شکست خورد. بقیه ماجرا دعواها و منازعات تشنگان قدرت است که در تاریخ دنبال نمادهایی برای باورهای خود هستند. ایران جاودان می ماند و همینطور آذربایجان.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟