دن کیشوت را خوانده اید؟ داستان اشرافزاده فقیر و متوهمی که لباس رزم می پوشد تا داستانهای حماسی را زنده کند. برای او دنیا همان است که شاعران و نویسندگان داستانهای پهلوانی ترسیم کرده اند: دیوها و اهریمنان سیاهدل٬ راهزنان و جادوگران و البته شاهزاده خانمهای زیبا و اسیر پلیددستان که منتظر شهسواریند تا نجاتشان بدهد. اشرافزاده فقیر ما از خانه اش و از دهش بیرون نرفته است٬ از دنیا بیخبر است. شاید با معیارهای ما آدم روشنی هم به حساب بیاید. اشکال کار دن کیشوت در این نیست که نیک سیرت نیست (که هست)٬ در این است که کتابها و افسانه ها را باور کرده و به قول ما توهم زده.
دن کیشوت وقتی آسیابهای بادی را می بیند٬ آنها را دیو می انگارد و به آنها حمله می کند. البته آسیاب بادی دیو نیست ولی نیزه اش در پره های آسیاب گیر می کند و از اسب به هوا بلند می شود و به زمین کوبیده می شود. و البته که او فکر می کند که این دیوها بوده اند که او را به زمین کوبیده اند٬ نه یک ماشین بادی.
داستان دن کیشوت سرگرم کننده است و هنوز لبخندی از یادآوریش به لب می آید. اما دن کیشوت تنها در شاهکار سروانتس نماند. تاریخ پر از دن کیشوتهاییست که به اتکای افسانه هایی که ذهنشان را در کتابخانه های بسته پر کرده است٬ نیزه بر می دارند و سوار بر اسب به دنبال بختشان می تازند. آدمهایی که فارغ و جدا از دنیای واقعیتها بدنبال آن چیزهایی هستند که در کتابها و افسانه ها خوانده اند و در دنیای موهومی به دنبال دیوهای پلیدی هستند که قرار است شکستشان بدهند. وقتی به ایشان گوش می دهیم از هوش و معلوماتشان شگفت زده می شویم. آنها مطالعه کرده اند و دنیایی غیر از دنیای ما دارند. شاید حتی فراموش کنیم که واقعیت دنیا چیست. ولی خیلی زود وقتی پا دررکابشان به آسیابهایی حمله می کنیم که قرار است گندممان را آرد و تبدیل به نان کنند٬ از زین اسب خیال به هوای کشیده می شویم و به زمین سخت واقعیت کوبیده می شویم.
این روزها دوباره دن کیشوتهای زیادی را می بینم که از افسانه ها و دیوها می گویند٬ ولی حرفهایشان هر چند هوشمندانه به همان بیهودگی حمله به آسیابهای بادیست. کسی انگار در بند دنیای واقعیات نیست. یا پشت سنگر ارزشهایی٬ که رعایتشان نمی کنند٬ پناه گرفته اند٬ یا از موجوداتی حرف می زنند که در دنیای واقعیت وجود ندارند. برای شنونده ای که پنجره ذهنش را بسته است و نیازی به تعامل با دنیای اطرافش ندارد٬ شاید این حرفها هیجان برانگیز باشد٫ ولی آن کس که گندم می کارد می داند آسیاب بادی به چکار می آید و دیو نیست.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟