وبلاگستان صداي جامعه ايراني

  دوباره روز وبلاگستان رسید. پارسال چیزی ننوشتم ولی امسال بنظرم آمد بد نیست متنی را که به مناسبت دهمین سالگرد نوشته بودم اینجا بگذارم. بخصوص بعد از خواندن مطلب خوب وبلاگ عصیان .  راستی صادق الحسینی به وبلاگ کاتالاکسی برگشته. صادق بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه سیراکیوز به ایران برگشته است و علاوه بر فعالیتهای دیگرش اقتصاد آنلاین را منتشر می کند. وبلاگستانهنوز زنده است و برای بسیاری ابزار ابراز نظر. راستی این یادداشت در شماره 36 مجله فن آوران عصر اطلاعات منتشر شده بود:

وبلاگستان صداي جامعه ايراني

شهریور ماه 1389

نه سال از شروع وبلاگ نويسي فارسي گذشت. اول كلمه بود، بعد جمله و بعد فصل فصل حرف هاي گوناگون از آدم هاي گوناگون، متفاوت، متضاد، موافق و مخالف. آن وبلاگ يكي يكدانه خيلي زود به ده ها و بعد به صدها و هزارها وبلاگ تبديل شد. يكسالي نگذشت كه در تهران و شهرهاي مختلف وبلاگ نويس ها دور هم جمع مي شدند. صرف نوشتن حرف ها باعث نزديكي آدم هايي شده بود كه تا قبل از دنياي وبلاگي ربطي به هم و خبري از هم نداشتند. انگار سال ها بود كه آدمها منتظر بودند حرف بزنند و حالا مي توانستند.
تا به حال صداي خودتان را ضبط كرده ايد و به آن گوش داده ايد؟ تجربه جالبي ست. آدم صداي خودش را با گلويش مي شنود ولي صداي بقيه را با گوشش، به همين خاطر آدم هميشه جا مي خورد وقتي صداي ضبط شده خودش را مي شنود. وبلاگ نويسي فارسي يك جورهايي به ما، به جامعه ما، كمك كرد صداي خودمان را ضبط كنيم و گوش كنيم و جا بخوريم. آدم هايي كه در رسانه هاي رسمي و روزنامه ها جايي نداشتند، رسانه پيدا كردند. رسانه اي كه نويسنده اش، سردبيرش، سانسورچي اش و حروفچين اش خودشان بودند. همه عضو اين هيات تحريريه بودند: دانشجو، معلم، روزنامه نگار، روحاني، پزشك، حقوقدان، سياستمدار، شاعر، مغازه دار، زن خانه دار، پدر، مادر، همسر، فرزند و… جامعه ما صدايش را با همه آواهايش ضبط مي كرد. وقتي به اين صدا گوش كرديم راجع به خودمان خيلي چيزها ياد گرفتيم.
در نه سالي كه گذشت، وبلاگ ها گوشه هاي تاريك و روشن زيادي از روزمرگي ها، انديشه ها، تخيلات، روياها و كابوس ها و واقعيت هاي زندگي هاي فردي و اجتماعي ما را آشكار كردند. دنياهاي ما يكي شدند. فهميديم كه آدم هايي با ظاهر يكسان چقدر متفاوت فكر مي كنند و آدم هايي با ظاهرهاي متفاوت چقدر شبيه به هم منتقد و مخالفشان را محكوم مي كنند. فهميديم همه ما، چه بالاشهري و پائين شهري، دانشگاه رفته و نرفته گاهي در باطن به هم شبيه هستيم. يادداشت هاي نه سالگي وبلاگستان را مي خوانم. چند نفري هستند كه شكايت مي كنند وبلاگ ها ديگر تازگي ندارند يا دچار ركودند. شايد حرفشان درست باشد. روزهاي اول صرف داشتن وبلاگ جذاب بود و نوشتن به خاطر نوشتن هيجان انگيز. اين روزها اين طور نيست. اين روزها بعضي حرف ها تكراري شده است. و حرفهاي تكراري هم طبقه بندي خودشان را دارند. اما حرفهاي زيادي هم هستند كه پخته و پخته تر مي شوند. از كلمه ها مي شود فهميد كه نويسنده دارد تجربه كسب مي كند، رشد مي كند. داريم مي فهميم كه هيچ فكري، هيچ حرفي ساكن نيست. دنياي وبلاگ هنوز دنياي پويايي و پويندگي ست. اين بلوغ نشانه ركود نيست. فكر مي كنم يك جور خودباوري در حال شكل گرفتن است. ما داريم به شنيدن صداي مان عادت مي كنيم. هنوز بعضي جاها اعصاب مان از آدمي كه هستيم خرد مي شود، اما داريم مي فهميم كه اعصاب خورد كن هستيم و بايد آدم شويم! رقابت ديگر بر سر اول بودن نيست بر سر كيفيت است؛ بر سر درددل كردن نيست، بر سر راه حل پيدا كردن است.
راست است موج اول وبلاگ نويسي در ايران چند سالي ست كه تمام شده است. مثل همه موج هاي ديگر هم آدم هاي سنگين وزن بالا آمدند و هم آدم هاي سبك. وبلاگ نويسي باعث ورود آدم هايي به دنياي رسمي رسانه ها شد كه هيچكس فكر نمي كرد روزي اين تاثير اجتماعي را داشته باشند يا آن رسوايي هاي جنجالي را به پا كنند. بعضي هاشان توانستند اين به ساحل رسيدن را دائمي كنند ولي بعضي نتوانستند و بازي را باختند. در حال حاضر وبلاگ ها بخشي از واقعيت دنياي رسانه ها هستند. درست است كه بعضي از قديمي ترها حرف شان تمام شد و رفتند ولي جاي هر كسي كه مي رود، شايد ده نفر وارد وبلاگستان مي شود. خيلي ها وبلاگ هاي تخصصي و حرفه اي راه انداخته اند. آدمهايي كه اول داستان بلاگستان نبودند، الان دارند وارد آن مي شوند. هنوزهم وبلاگ ها مي توانند تازه باشند، چون بلاگرها در حال رشدند، چون هر روز چيزهاي تازه اي ياد مي گيريم، تجربه هاي تازه اي به دست مي آوريم، جاهاي جديدي كشف مي كنيم. وبلاگ ها هنوز اميدواركننده هستند چون شايد براي اولين بار در تاريخ معاصر رسانه اي داريم كه چشم و آينه ما شده است. وقتي مبالغه ها و راست و دروغ ها را جمع مي زنيم برآيند آن تصوير واقعي جامعه ماست. تصويري كه بعضي جاها زشت است، بعضي جاها زيبا. يك جاهايي ما را مي ترساند و يك جاهايي خوشحال مان مي كند. يك جاهايي هم جلوي گمنامي آدم هايي را مي گيرد كه زيبا زندگي مي كنند، مثل آن سرباز معلم خوش ذوقي كه دنيايش مدرسه اي در دهي در بوشهر، با چهار دانش آموز بود.
اين دستاورد كمي نيست، پس جا دارد خوشحال باشيم و اميدوار. نه سال گذشت و سال دهم در پيش روست، شايد هر وبلاگ قطره باشد، اما وبلاگستان دريا شده است.

1 دیدگاه برای «وبلاگستان صداي جامعه ايراني»

مال خودتان را بیفزایید

  1. چه به درستی و زیبایی مرقوم فرمودید جناب دادپی :
    فهميديم كه آدم هايي با ظاهر يكسان چقدر متفاوت فكر مي كنند و آدم هايي با ظاهرهاي متفاوت چقدر شبيه به هم منتقد و مخالفشان را محكوم مي كنند. فهميديم همه ما، چه بالاشهري و پائين شهري، دانشگاه رفته و نرفته گاهي در باطن به هم شبيه هستيم.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: