گاهی اوقات فکر می کنم آدمها مثل شاخه های یک درخت هستند. هرچه می گذرد با تنومندترشدن درخت شاخه ها بلندتر و بزرگتر می شوند. گرچه از یک ریشه جان می گیرند ولی از هم دورتر و دورتر هم می شوند. در این هفته گذشته دو دوست خوب را از دوران دبیرستان در فضای مجازی دوباره پیدا کردم. یکی علیرضا شیری (دکتر علیرضا شیری) که این روزها روانشناس است به تدریس در دانشگاه مشغول است و کارهای جانبی دیگر هم زیاد می کند. و دیگری منصورشیرزاد، که بعد از دبیرستان با هم همدانشگاهی هم بودیم. منصور بعدا به صنعتی اصفهان رفت و کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک خواند و بعد هم به امیرکبیر رفت و ام بی ای خواند و به جمع ما گمراهان پیوست. این روزها هم در دانشگاه تهران در دوره دکترا رفتار سازمانی می خواند و وبلاگ خوبی هم راه انداخته است. خوشحالم که می بینم دوستانی که دو دهه از آنها بی خبر بوده اند به رشد خود ادامه داده اند و شاخه هایی شده اند که از آنها شاخه های بسیاری رسته اند.
سلام و درود
در چند پروژه تلويزيوني به موازات دكتر شيري با آن برنامهها همكاري داشتم. هيچوقت هم همديگر را رو در رو نديديم. يك «آن»ي در ايشان ميديدم. جالب است كه اينجا و از طريق شما به دوره دبيرستان برگشتم. هنوز هم تصويري از ايشان در مدرسه ندارم. اما فرض ميكنم آشناييم! منصور شيرزاد را اما يادم هست.