اخبار عید را می خوانم دو نفر هستند که همسالان من پیشرفت حرفه ای و اخبار مربوط به آنها را دیده اند و دنبال کرده اند. یکی علی داییست و دیگر احمدرضا عابدزاده. ما دهه پنجاهی ها هر دو را خوب به خاطر می آوریم. هر دو هم محاسن دارند و هم معایب. و هر دو مرا یاد این جمله جان لنون می اندازند : «وقتی که داری از بلندی بالا می روی برای مردم مهمی، وقتی رسیدی اون بالا تنهایی». یکی همراه برادرش و همکارش تصادف کرده است و ماشینش چپ شده است در همان فاصله ساعت مچی و پول همراهش را زده اند. آن یکی هجده سال پیش حرفی زده است و طبیبی از او شکایت کرده است. حالا شب عیدی داشته می رفته پسرش را ببیند که بهش گفته اند ممنوع الخروج است و یک حکم دارد که منتظر اجراست. حالا تهران مانده است برای رفتن به دادگاه.
نصف رسانه ها دومی را محکوم کرده اند که خودش را بالاتر از قانون می داند و موضوع اولی را هم همچین بفهمی نفهمی به سکوت برگزار کرده اند. خداییش کجا داریم می رویم؟ می گویید به من چه مربوط است، که کاملا هم راست می گویید. می گویم آخر باباجان در جامعه ای که قوه قضاییه اش نتواند دروازه بان تیم ملیش را که نه مخفیست و نه خارج است پیدا کند و می تواند اینجور غافلگیرش کند از فعال اقتصادیش چه توقعی دارید؟ اگر ساعت مچی کاپیتان ملیش امنیت ندارد، از سرمایه گذار بی پناه تنها چه توقعی دارید؟ همین خداییش باید این را می گفتم. بدجوری دلم گرفته بود.

بیان دیدگاه