دوشنبه کلاسها شروع می شوند و من هم می روم سر کلاس. پنجشنبه رسیدم آتلانتا، سر زندگی و غریبی. امروز این یادداشت نقطه سرخط را خواندم. قشنگ بود ولی راستش ربطی به مفهومی بنام زندگی نداشت، از آن یادداشتهایی که ما مردمی می نویسیم که فکر می کنیم زندگی یعنی موضع داشتن و ارزش گذاشتن روی همه چیز، حتی ماکارونی!
واقعیت این است که انسانها متفاوت هستند. انگیزه هایشان و اهدافشان می توانند متفاوت باشند، همینطور راهی را که انتخاب می کنند. راستش نمی دانم چرا بعد از خواندن این نوشته فکر کردم هنوز چقدر در ذهنمان از دنیا جدا هستیم و جدا مانده ایم. آیا همه آن چیزهایی که ما در زندگیمان می خواهیم باید در مرزهای سرزمین خودمان پیدا شود؟
من نمی دانم چرا آدمها می روند، اما برای ادامه تحصیل از کشور خارج نشدم چون افسر راهنمایی رانندگی از من رشوه خواسته بود، که خواسته بودند و من جیب خالی دانشجوییم را نشانشان داده بودم. من آمدم چون می خواستم اقتصاد بخوانم و می خواستم دنیا را ببینم. این مردمی را که ما فقط تصویرشان در فیلمهای قیچی شده صدا و سیما می دیدیم. نمی دانم چرا ولی همیشه هم ایرانی ماندم. چه وقتی که در دانشگاه داوطلب بودم درباره فرهنگ و تاریخمان برای کسانیکه دوست دارند و می شنوند حرف بزنم، چه وقتی که می نویسم و چه وقتی که خودم را معرفی می کنم. من می دانم خیلیها می آیند چون باید با دنیا تعامل کرد چون باید سفر کرد، چون سفر ذهنهای بسته را باز می کند، چون می فهمی بقیه هم غیبت می کنند، بدقولی می کنند، دیر سر قرار می آیند و حتی برایت می زنند. وقتی سفر می کنی می بینی جاده های بقیه هم چاله دارند، بقیه هم حوصله ندارند، غم دارند، سختی دارند، فقر دارند.
مهمتر از همه اینها وقتی سفر می کنی می بینی ایران همه جهان نیست، هر چقدر هم که دوستش داشته باشی کشوریست مانند بقیه کشورها. می بینی که ایران برای بزرگیش، برای رشد و توسعه اش باید در همین جهان حضور داشته باشد و بدود. اینجاست که آدمی مثل من فکر نمی کند آنهایی که رفته اند در ساختن ایران نقشی نداشته اند. کسانیکه هر روز در محل کارشان، سر کلاس درسشان، میان بیمارانشان و در معامله با شرکایشان نماینده و سفیر ایران هستند، هر روز دارند تصویری ملموس و انسانی از ایران ارائه می کنند. شاید بخندید اما حتی در آتلانتا همکاران من همه یکی یک دندانپزشک خوب ایرانی را می شناسند. دوستی می گفت ما اینجا فرد نیستیم هر کداممان فرد جامعه هستیم چون هر روز در حال مبارزه با تصویری هستیم که رسانه ها از جامعه ما ارائه می کنند. کم کاری نیست هر روز به دیگران یک دروغ بزرگ را یادآوری کردن.
در همین سال گذشته بچه هایی که از همین دانشگاه شریف به آمریکا آمده اند، در تلاشی که منجر به تغییر سیاست این دولت درباره ویزای دانشجویی شد نقش به سزایی ایفا کردند. بسیاری از همکلاسیهایم که الان در دانشکده های مهندسی و اقتصاد استاد هستند به تاسی از پیشکسوتان ایرانی این رشته ها به دانشجویان ایرانی برای ادامه تحصیل کمک می کنند. آیا اینها ساختن ایران نیست؟
اینها را نگفتم که بگویم ایران خانه من نیست. هنوز تهران تنها شهریست که وقتی وارد بانکش می شوم صدایی پشت سرم می گوید «در کوله پشتی شما باز است» و وقتی بر می گردم یک همکلاسی نازنین دوره دبیرستان را می بینم. هنوز تهران تنها شهریست که به دوستان خوبم می توانم زنگ بزنم و بدانم همیشه می توانم از دیدنشان خوشحال بشوم. ایران خانه من است، تهران شهر من. با همه آلودگیش، زشتیش، رانندگی دیوانه وار اهالیش و تفرعن بعضی ساکنینش تهران هنوز تنها شهریست که بودن در آن برای من یعنی زنده بودن. اما اینرا هم می دانم که هر کجا هستم باشم باز می توانم به ایران خدمت کنم. من از تهران می روم ولی تهران از پیشم نمی رود.
کاش بجای نوشتن این یادداشتهای ارزشی و پیشداوری های بیات شده کمی از خودمان می پرسیدیم چکار کنیم که ایران در این تعامل با دنیا موفق تر باشد. کاش بیادمان باشد زندگی یعنی مجموع احتمالات و گزینه ها و هر ایرانی که در خارج است گزینه های ایران و شانسش را برای موفقیت افزایش داده است. نه دوست عزیز ایران را فقط آنها که مانده اند نمی سازند.
زندگی هر تعریفی میتونه داشته باشه بسته به شخص و مکان و زمان (های) مختلف. در تایید پاراگراف (دو خطیِ) دوم که فکر میکنم خودش جوابیِ به جمله آخر پاراگراف (دو خطیِ) اول.
خیلی خوب شد که اینها رو بدون بزرگنمایی یا کوچک نمایی و تا حد خوبی واقعگرایانه نوشتید…
اعتراف میکنم از خواندن نوشته ات بیشتر از خواندن ان نوشته نقطه لذت بردم اما گذشته از پیشداوری و پسداوری و اصولا هر نوع قضاوتی ( که به نظرم قضاوت حتی از نوع خوبش هم بیخوده) تعداد نفرات انسانهایی که از ایران می روند اصلا طبیعی نیست و عادی جلوه دادن این حجم از مهاجرت جای بحث دارد.
با افتخار آدرستان در وبلاگ اقتصاد سبز لینک شد.
دلم میخواست هیچوقت فیلم جدایی نادر از شیرین تموم نمیشد.دلم میخواست که تا انتهاشو نشون میدادن زندگی دخترشون رو هم نشون میدادن، زندگی بچههای دخترشون رو هم نشون میدادن.
یک همکار خیلی موفقی تو ایران داشتم که میگفت اونایی که تو ایران کار بلد نیستن میرن خارج، حدود ۷ سال پیش بود. راست میگفت خود من تو ایران کار گیرم نیومد اما تو خارج بعد از ۲ سال کار کردن, کارم تو کتاب چاپ شد.
همون همکارم امسال اقامت کاناداش دراومد.
من با شما موافقم. فکر مکینم هر کسی برای خودش یک دنیایی دارد و خیلی همت بکند بتواند دنیای خودش را بسازد که شخص خودش هم در مرکز آن قرار دارد. من دنیای خودم را که در ایران داشتم دوست نداشتم آمدم بیرون و یک دنیای دیگر ساختم که خیلی بیشتر دوستش دارم. اما شاید خیلی ها توی ایران باشند که دنیایشان از مال من هم خیلی دوست داشتنی ترباشد برای خودشان. باشد نوش جانشان. اما خودمانیم هیچکس هیچ جا را فقط برای اینکه جایی را بسازد نمیسازد مگر اینکه منافع شخصی اش در آن باشد. هر کس اگر بتواند دنیای شخصی خودش را بر اساس یک سری اصول انسانی و اجتماعی بنا کند خود بخود جامعه ای که در آن زندگی میکند هم ساخته میشود. آنهایی که از ایران رفته اند از زیر ساختن ایران نیست که در رفته اند و یا به عشق ساختن جوامع دیگر که نبوده. بلکه دنیای شخصی خودشان را زیر و رو کرده اند و آنهایی هم که مانده اند از عشق ساختن ایران که نبوده باز هم بخاطرخودشان و منافعشان بوده است چه مادی و چه معنوی… حالا اگر ایران ساخته بشود یا نشود نه نشانه خیانت رفته هاست و نه نشانه از خود گذشتگی مانده ها اصلا چرا باید نشانه چیزی باشد؟ چه منطقی میگوید آدم باید تا ابد به یک جامعه مدیون بماند تنها به این دلیل ساده که در آن متولد شده است؟ کافی است هر انسانی حدود و مرز حقوق شخصی خودش و دیگران را بشناسد تا جامعه ساخته شود. اما به دست آوردن این شناخت گاهی سالها بطول مینجامد و گاهی تا زمان مرگ هم نیمه تمام میماند…..
اما علی جان اونهایی که تو ایرانند دارند توی خط مقدم میجنگند. اونهایی که توی ایرانند دارند بیشتر سختی اش رو تحمل میکنند. دو ساله که برگشتم ایران اما از همون اول فکر «ساختن وطن» رو از سرم بیرون کردم. هفته پیش که فلان استاد توی جلسه گروه به پیشنهاد من برای گسترده و به روز کردن سیلابس درس بچه ها نه گفت که «کار ما رو سخت نکن» فهمیدم که تصمیمم از همون اول درست بوده. برگشتم که پیش خانواده ام باشم، اگر کمکی برای بهبود اوضاع کردم، فقط یک محصول فرعی برگشتنمه نه اصلش. دو روز پیش وقتی یک بچه با پرایدش پیچید جلوم و بعدش تا پشت در دانشگاه دنبال ماشینم کرد تا انتقام راه ندادن بهش رو (لابد) بگیره، معلوم نبود اگه حراست دانشگاه نبود، چیکار میکرد فهمیدم که شاید در کنار خانواده بودن هم دلیل قانع کننده ای نباشه.
سهامدار جزء عزیز، من هم با حرفت موافقم. و کسانی که در ایران هستنددر خط مقدم هستند ولی آنها هم که می روند غایب نمی شوند و واقعا ما باید از فکر سبک زندگی غربی دربرابر زندگی ایرانی بیاییم بیرون….. درباره پرایدیها یک شب سه تاشون نزدیک بود یک یادگاری عمری رو صورتم بندازند چون نذاشتم جلوم خارج از نوبت بپیچند توی پارکینگ.
مریم عزیز، این یک تجربه شخصی بوده، و برداشت شخصی. خیلیها که می روند هم کار بلدند. مردم می روند به دلایل مختلف و فقط یک دلیل وجود ندارد.
من هم میگم اونهایی که موندن در ایران, به خاطر خودشون موندند نه برای وطن. برای وطن همیشه میشه کار کرد. مثلا خود من خیلی به رفتن فکر کردم و دیدم که من محکوم به ماندن هستم. چون اینجا کشورم هست و من به اینجا تعلق دارم. چون من بند اطرافیانم هستم و دنیا رو بدون دیدن دائمی انسانهایی که دوستشون دارم, نمیخوام. خیلی هم دوست داشتم جای کسایی بودم که قید و محدودیت وابستگی رو ندارند. ولی متأسفانه من دارم. پس من برای خودم موندم. ولی یک چیزی هم هست. در هر صورت من و امثال من که موندیم داریم برای خیلی چیزها میجنگیم. جنگیدن ما خودش باعث میشه وضع بدتر از این نشه که هست. در حال حاضر ایران رو ساختن به این معنیه, یعنی تلاش برای حفظ وضعیت موجود ( بهتر شدن پیشکش) این تلاش عمده زحمتش به دوش کسایی هست که اینجا زندگی میکنند چون ایران برای کسایی که موندن علاوه بر وطن, محیطی هست که داردند توش زندگی میکنند و این شرط برای اونهایی که رفتند هرچقدر هم تعلقاتشون رو حفظ کرده باشند وجود نداره.
زهرای عزیز از کامنت هوشمندانه و صادقانه ات سپاسگزارم. یادداشت من برای کم شمردن دست آوردهای کسانی که در ایرانند نبود، بلکه برای یادآوری این نکته بود که کسانی هم که در ایران نیستند هم می توانند برای ایران کار می کنند. شاید نتایجش کمتر به چشم بیاید. و کلا از کلافگی یادداشت نقطه سرخط بود که در وادی ارزشها سیر می کرد. در مجموع رفتن برای راحتی نیست، برای ادامه زندگیست.