این روزها خیلی یاد این حکایت می افتم که نمی دانم کجا خوانده ام:
روزی زنی عرب گریان و با صورت سیلی خورده پیش پدرش آمد و گفت:
– یا ابی! بدادم برس که شوهرم به گوش راستم کشیده محکمی زده!
پدر گفت: خیلی غلط کرد! بعد دستش را بلند کرد و کشیده محکمی به گوش چپ زن زد. و به دختر گریان و هاج و واج مانده اش گفت:
برو به شوهرت بگو اگر به گوش راست دختر من کشیده زده است من هم به گوش چپ زنش سیلی زدم.
….فکر می کنم ما اگر نخواهیم سیلی بخوریم چکار باید بکنیم!
I think it is simple. We have to stop going to those who slap us in the face; Forget about that husband and father. Stand on our own two feet instead of relying on others who slap us.!
… and then of course start educating people and changing the culture and rules so that slappers be punished and frowned upon; instead of staying quiet and protecting their image for your «aaberoo» or theirs!.