هر کجا که هستیم

داستان از اینجا شروع شد که لینک این وبلاگ  را تو صفحه فیس بوک گذاشتم تا بچه ها ببینند. داستان جالبیست بخصوص این بخشش:

دوربین ناگهان روی موسیو چرخید و فیلم‌بردار ‌پرسید: خب موسیو آنلاین خان حالا می‌خواین چکار کنین؟ موسیو سرش را پایین انداخت. چند لحظه مکث ‌کرد و بعد با اعتماد به نفسی نفس‌بر به دوربین زل ‌زد و گفت: «می‌خواهم به مملکتم خدمت کنم.«

تنم لرزید، خون به مغزم دوید و قلبم به تپش افتاد. اگر کسی پانزده سال پیش از من همین سوال را می‌پرسید قطعا جواب مشابهی می‌گرفت. اگر آن‌ روزها از خیلی‌هامان این سوال را می‌کردند نطق‌های پرشوری می‌شنیدند

یکی از بچه ها که در ایالت نیویورک دارد اقتصاد می خواند این نظر را داد: «آیا ما واقعا ایران را دوست داریم یا بیشتر در هر دست و پا زدن بین دوست داشتن و دوست نداشتنش هستیم؟»

راستش اگر در جوانی و نوجوانی از پشت بام آرمانگرایی خام افتادیم زمین حالا داریم از پشت بام واقع بینی سطحی پرت می شویم. راستی خدمت به ایران را چطور تعریف می کنیم؟ مگر برای دوست داشتن ایران و هویت ایرانیمان باید حتما در جای خاصی قرار داشته باشیم؟

این سوال دوستمان مرا یاد داستانی انداخت که سالها پیش از بچه های نیروی هوایی درباره تیمسار فکوری وزیر دفاع و فرمانده شهید نیروی هوایی شنیده بودم.  راوی که یکی از درجه داران نیروی هوایی بود تعریف می کرد در یکی از سخنرانیهایش در آن روزهای پر آشوب تیمسار فکوری کلافه از بحثهای این چنینی گفته بود: «من الان در جیب چپم دوازده هزار دلار پول نقد دارم.» اسکناسها را درآورده بود و نشان پرسنل داده بود. » در جیب راستم شرفم، وطنم و ایمانم. حالا کدامشان را بچسبم؟ جیب راست را یا چپ را؟» بعد دوباره پولها را درآورده بود و گفته بود «هیچکدامشان را، در عوض تا آخرین سنت این پول را خرج این سه چیز می کنم.» …

 گاهی فکر می کنم بحثهای ما هم درباره چسبیدن به یکی از دو جیب است. بدون اینکه بفهمیم چسبیدن به جیبها هیچکدامشان را برایمان حفظ نمی کند.  ما فراموش می کنیم که ایران از ما جدا نیست و ما از ایران جدا نیستیم.  بدیهای ایران بدیهای ماست، مهم نیست چقدر خودمان را خوب بدانیم. و خوبیهایش هم خوبیهای ماست، مستقل از اینکه کجا هستیم.  ایران یک چیز جدایی نیست. ما ایرانیم، هر کجا که هستیم.  ما آدمهایی هستیم که تصمیم گرفته ایم از یک اقیانوس شناکنان بگذریم. و در این چالش هم دوری بسیار کشیده ایم و می کشیم و هم تنهایی بسیار دیده ایم و خواهیم دید. اما درنهایت نباید فراموش کنیم که هر جا که هستیم ایران هم آنجاست.  می خواهد دانشگاهی باشد در نیویورک یا شهری در وسط برهوتی که مرکز آمریکاست. ما این فرصت را داریم تا به مردم نشان بدهیم ایران دیگری هم وجود دارد. ایرانی که رسانه ها درباره آن ساکتند و فراموشش می  کنند. واقعیتیست که بد نیست به خودمان یادآوری کنیم و بجای چسبیدن به آن یا یا جنگیدن با آن کمی خرجش کنیم. ما در اقیانوس زندگی دست و پا می زنیم نه بین دوست داشتن و نداشتن ایرانی که می شناسیم و هستیم.

4 دیدگاه برای «هر کجا که هستیم»

مال خودتان را بیفزایید

  1. این قضیه خدمت به ایران یک جورایی نمایشی و ریایی شده. وقتی تو ایران بودم با یکی از اشنا ها بحث این بود و می گفت تو هم باید برای خدمت باید به ایران برگردی. گفتم من همیشه خودم را در نظر می گیرم هر جا بازده کارم بیشتر بود اونجا خواهم بود و مطمینم اینجوری خیرم به ایران هم می رسه چه اینجا باشم و چه ایران.

  2. اول از همه ممنونم که باب بحث جالبی را باز کردید.
    گمانم یک پیش فرض هست که هر دو با آن موافقیم. ایرانی که منظور ماست تنها شامل محدوده جغرافیایی که ایران نامیده می شود نیست بلکه فراتر از آن فضای ذهنی، روابط و هویتهای تمام کسانی است که نسبتی بین خودشان و آن محدوده جغرافیایی می بینند صرف نظر از اینکه کجا زندگی می کنند.
    به نظرم می رسد که شما در سوال من «دوست داشتن ایران» را مساوی زندگی کردن و کار کردن در ایران و در مقابل «دوست نداشتن ایران» را مهاجرت و زندگی در خارج از ایران گرفته اید در حالیکه نه ماندن در ایران لزوما نشان دهنده «دوست داشتن ایران» است و نه مهاجرت. با توجه به پیش فرض بالا چون ایران فراتر از مرزهای جغرافیاییش است پس علاقه به ایران یا عدم علاقه به ایران فراتر از صرف زندگی در ایران یا مهاجرت است. منظور من از دوست داشتن ایران تمایل به حفظ و ارزش دهی به چیزهایی هستند که هویت ما راشکل داده اند. از این نظر دوست داشتن ایران علاقه به هویت و شخصیت خودمان است و دوست نداشتن ایران بی علاقگی به چیزهایی است که در خودمان می بینیم. بنابراین سوال من درباره این هویت مورد بحث است.مثل نویسنده یادداشت اول، برداشت شخصی من این است که متاسفانه فضایی که در آن رشد کردیم هرگز به ما فرصت نداد که آن چیزی که به عنوان فرهنگ و هویت ایرانی به ما می دهد را در مقایسه با هویتهای متفاوت دیگر ببینیم در نتیجه ما هیچ وقت آن چیزی که داریم و هویتی که در ما شکل گرفت و همینطور هویتهای متفاوت دیگر را درست نفهمیدیم که بدانیم کدام را دوست داریم و کدام را دوست نداریم. این شد که در مواجهه با هویتهای متفاوت عکس العمل گروهی از ما طرد همه هویت ایرانی ، عکس العمل گروهی دیگر رد هر چیزی غیر از آن و عکس العمل گروه سوم که می خواست مستقل باشد، گرفتن بخشهایی از این و بخشهایی از آن و تلاش برای چسباندن این تکه ها به هم شد. از قضا بخش بزرگی از کسانی که در خارج در حال درس خواندن هستیم به گروه سوم تعلق دارد. این جاست که ماجرای دست و پا زدن خودش را نشان می دهد. چسباندن تکه های مختلف از هویتهای مختلف ایرانی و آمریکایی و اروپایی به هم کار راحتی نیست. کسی هم نیست که بتواند دیگری را چندان کمک کند. آن دیگری هم خود به همین درد مبتلاست. البته که این دست و پا زدن در اقیانوس زندگی است، اما گه گاه امواج سهمگین این اقیانوس چسب تکه های این هویت تازه خلق شده را شل می کنند و دیگر خرج کردن از یکی برای دیگری کمک کار نیست .

    در نهایت ممنون می شوم اگر اشتباه نوشتاری من را در متن پست تان تصحیح کنید. به جای «در حال دست و پا زدن» نوشته ام » در هر دست و پازدن».

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: