دیروز یادبود فرامرز در سالن آمفی تئاتر مرکزی برگزار شد. بچه های ورودی دهه هفتاد جمع بودند. دوستان فرامرز از خاطراتشان با فرامرز گفتند، شعرهایش را خواندند و اشعار خودشان را که به یاد فرامرز نوشته بودند. از خوبیهایش، از لبخندهایش، از صداقتش، از مهربانیش، از علاقه اش به جمع نگهداشتن بچه های شهرش فردوس و هزاران چیز بزرگ و کوچک دیگر تعریف کردند. آدم فکر می کرد خوش بحال فرامرز که زندگیش اینقدر پربار است.
شاید برای خیلیها اسم فرامرز حجازی آشنا نباشد و شاید هیچوقت وارد تاریخ نشود. اما در دنیای کوچک شریفی ها برای آدمهایی که دانشجویی در سالهای هفتاد را تجربه کرده اند، فرامرز حجازی یکی از تاریخسازان بود. کسی بود که اولین شبهای شعر دانشجویی را پس از مدتها سکوت و سکون گروههای ادبی برگزار کرد و کانون شعر و ادب دانشگاه شریف را تاسیس کرد. خانم اختری چه خوب گفت: «من و تو شب شعر فروغ را وقتی بپا کردیم که فروغ زنی فاحشه بود.» یکی از اولین اعضاء شورای مرکزی انجمن اسلامی بود که بوضوح از آدمهای دهه شصت نبود. تازه بود، ساده و صمیمی و روشنفکر. وقتی در انتخابات انجمن شرکت کرد، انتخابات از یک اتفاق چند ده نفره به یک انتخابات دانشجویی فراگیر تبدیل شد. و همانطور ماند. انتقاد کردن را بلد بود و از آن بهتر و مهمتر انتقاد شدن را. دنیای کوچک ما بخاطر او بهتر شد.
فرامرز یکی از آن آدمهایی بود که با تغییر محیط اطرافش به تغییر جامعه اش کمک کرد. کم کاری نیست برای زندگی که فقط سی و چند سال بیشتر طول نکشید.
بچه ها یک کتاب مجموعه اشعارش را هم آورده بودند که شعرهای مختلفش و بویژه شعرهای باران اسیدیش را داشت. این شعرش، باران اسیدی 3، خیلی جالب بود:
من مانده ام چگونه می شود
بین «انقلاب» و «ولیعصر» ارتباط برقرار کرد!!
مردم وقتی به «انقلاب» می رسند
-از شدت دود-
اشک می ریزند،
اما «ولیعصر» هنوز طرفدار دارد
در این چند سال هر وقت ترافیک «انقلاب» غوغا کرده است،
خیلی ها از خط خارج شدند…
از ترس این که مبادا در «انقلاب» گیر کنند
و به «آزادی» نرسند…
آها شعر بامزه اي بود/استعاره بامزه كلمات و بازي با معاني/بازيگوش بوده انگار/بازي هست هنوز…