(اول می خواستم این معرفی را به مناسبت سالگرد اعدام موسولینی بنویسم، کار پیش آمد.)
کتاب: موسولینی، فراز و فرود ال دوچه Mussolini, The Ris and Fall of Il Duce
نویسنده: کریستوفر هیبرت Christopher Hibbert
پیشگفتار: توبیاس جونز
ناشر: پالگرو مک میلان
سال نشر: 2008
ویرایش: دوم ISBN-10: 0-230-60605-9
کمتر سیاستمداری فراز و فرود زندگی سیاسی موسولینی را تجربه کرده است. زندگی که بعنوان معلمی شورشی و روزنامه نگاری سوسیالیست آغاز شد و بعنوان یکی از منفورترین مردان اروپا و یک فاشیست پایان یافت. گرچه زندگینامه های متعددی درباره موسولینی منتشر شده است، اما توبیاس جونز درباره نوشته کریستوفر هیبرت می گوید: «تصویری که هربرت از موسولینی تصویر می کند بیش از همه به حقیقت نزدیک است.»
کریستوفر هیبرت موضوع کتابش را بهتر از سایر مورخین انگلیسی زبان می شناسد، هر چه باشد او در جنگ جهانی دوم در جبهه ایتالیا جنگیده بود و با بسیاری از ایتالیاییهایی که زندگی تحت فرمان دوچه را تجربه کرده بودند، آشنا شده بود. یکی از این شاهدان به او می گوید: «زمانیکه جسد موسولینی را در میلان دیدم که از تیری آویخته بود و مردمی که می گذشتند با دشنام از او یاد می کردند، نمی توانستم فراموش کنم که این مردیست که تا چند سال پیش در زمره بزرگمردان ایتالیا و ناجیان کشور قرار داشت و اگر آن موقع مرده بود، چه ستایشهایی که در وصفش نمی شنیدیم.» کتاب هربرت درباره مردیست که می توانست قدیس باشد، اما هیولا بود.
معلم، روزنامه نگار، شورشی برعلیه دولت و بعدا بر علیه سیاست بیطرفی حزب سوسیالیست در جنگ اول که به اخراجش از حزب انجامید. سرباز داوطلبی که در سنگرها مانند هر سرباز معمولی دیگری زندگی کرد. موسس حزب فاشیست، و طراح راهپیمایی بسوی رم، نخست وزیر یک حکومت پادشاهی مشروطه که با پشتکار به بازسازی زیرساختهای اقتصادی ایتالیا پرداخت و جاده های متعدد، مدارس، طرحهای گسترش کشاورزی و صنایع. از او بیادگار مانده است. امپریالیستی که توسعه نفوذ ایتالیا را در آفریقا خواستار بود و به اتیوپی بیطرف و مستقل حمله کرد. دیکتاتوری که فعالیت احزاب را بنام منافع ملی ممنوع و نشریاتشان را توبیخ کرد، با اینحال خودش را همیشه اول یک نویسنده و روزنامه نگار می دانست.
این چند سطر از مقدمه کتاب درباره موسولینی خواندنیند: » مردیکه هرگز بدنبال ثروت اندوزی برای خودش نبود ولی این حقیقت را یا نمی دید یا نادیده می گرفت که رژیمش تجسم فساد مالیست. او می خواست رهبر ملتی جنگاور باشد ولی هرگز ارتشش را نه به تجهیزات مدرن مجهز کرد ونه مردان لایقی را به فرماندهیش گمارد. آنقدر از حقیقت دور بود که اطرافیانش نمی دانستند سخنرانیهایش را فریبکاری یک نابغه بدانند یا دروغگویی یک ذهن آشفته. تناقضهای شخصیتی او زمانی آشکارتر می شوند که بیاد بیاوریم او برای خاطر تنها ویژگی مثبتی که داشت تا به آخر در کنار هیتلر ماند: وفاداری.» فکر نمی کنید خواندن درباره او جالب باشد؟
چه تشابهی! احیانا نوادگانش از فرط خجالت و سرشکستگی به طرفهای ما مهاجرت نکرده بودند؟