«فکر می کنم پس هستم»، نمی دونم چرا تا مدتها فکر می کردم این یک جور جمله رو کم کنی بوده، که دکارت به یکی دو تا آدم فضول گفته. برای همین هم تا مدتها فکر می کردم عجب آدم با حالی بوده این رنه. بعدش که بزرگتر شدیم، دوستان گفتند که نه خیر این یک گزاره فلسفی بوده. باز به نخ من نمی رفت. ما که هستیم، خیلی از اوقات هم فکر نمی کنیم. کجای جمله دکارت فلسفی بوده؟
بعدش که شروع کردم تاریخ خوندن دیدم نه بابا شاید دکارت راست می گفته. کلا هر کس یه جوری نشون می ده که هست، حالا پایه هست یا نه بماند. از کارهایی که بودن را نشون می دادند اون فکر می کرده. کما اینکه کانت هم همیشه سر ساعت می رفته پیاده روی. کلا اهالی محلشون تو کونیگسبرگ از پیاده روی ایشون می فهمیدند که حضرت استاد هنوز زنده هستند، و ساعتهای خودشون هم داره خوب کار می کنه. یا ناپلئون باید هر شش ماه یکبار می زده فک ارتش پروس یا اتریش یا روسیه رو پائین می آورده تا بقیه دوستان بدونند که ایشون هنوز هستند . بعدا تو قرن نوزدهم مردم فرانسه یاد گرفتند که برای بودن باید هرازگاهی یک انقلابی یک جنبشی چیزی راه بندازند، پادشاه یا مدل جمهوریشون رو عوض کنند. به قرن بیستم که رسیدند دیدند اعتصاب هم جواب می ده. خدائیش خیلی کشورها توی جمهوری اولشون موندن، این فرانسویها تو جمهوری پنجم هستند، ششمیش رو هم دست رئیس جمهورشون بند نبود براشون سفارش می داد. اما انگلیسیها دیدند ناچارند هر روز به مردم دنیا یادآوری کنند که هستند، کلا فرمانروایی به یک چهارم جمعیت زمین این مشکلات رو هم داره، انقلاب هم جواب نمی ده، همون یکی که کردند پشیمون شدند. در نتیجه یه بازی کریکت اختراع کردند که یک ماه طول بکشه، با یک ساعت هم برای صرف چایی گذاشتند که آمار اهل محل رو بگیرند. کلا آدمهای اقتصادی هستند، دوستان دیگری بودند جایی چایی هر روز می خواستند ولیمه بدهند.
به آمریکا که رسید، بچه جوون بود شرم حضور داشت. تو هر دو تا جنگ آمریکا بود، چون اولش نبود! منتی انگلیس کشید که حالا بیا آقایی کن دست من پیرمرد رو بگیر تو سر و همسر آبروم نره، یال و کوپالم نریزه. اما بعد که بودن مزه کرد، دیگه همه جا بود. مرحوم مدرس بود یکی از اون یادداشتهای پشت کاغذ سیگار می نوشت: «که حضرت والا بفرمایند دمشان تا کجا می رود تا ما پایمان را رویش نگذاریم.» خلاصه به بچه چسبید بودن، تا کم آورد.
بقیه نوع بشر هم همینطورند، همه یک کاری می کنند تا باشند. هیتلر رو راه ندادند بره یه نقاش پست مدرن بشه اروپا رو با بوم نقاشی عوضی گرفت کاری کرد که هنوز وینیها می گن: «می مُردیم یه پذیرش ناقابل به این سبیلو می دادیم؟» استالین برای بودنش داد یه دو جین میلیون آدم را نیست کردند. گاندی رفت نمک از دریا گرفت، هوشی مینه، مائو، لیست طولانیه. حالا بودن به انواع مختلف ممکنه. بعضی فکر می کنند، بعضی می نویسند، بعضی راه می رن، بعضی می خندند، بعضی حرص می خورند، بعضی جام جهانی تماشا می کنند، بعضی هم ساکتند….کی بود که می گفت هیچ فریادی به بلندی سکوت نیست؟ آدمها بودنشان را خودشون تعریف می کنند، در نتیجه من هنوز فکر می کنم دکارت تو رو کم کنی بوده اون حرف رو زده، که بگه ما هستیم برادر لازم نیست کتک کاری و یقه کشی کنیم. شما برو با هم قدت دهن به دهن بشو…آخه بعضی ها هم با دهن به دهن شدن نشون می دن که هستند.
…می دونم این سبک و سیاق من نیست اما به یاد دوست عزیزی که وبلاگش را بعد از دویست بست.
من از محتوی و سبک این نوشته لذت بردم. بخصوص که فهمیدم در پیادروی با دکارت نقطه مشترکی دارم (من هستم :-)).
حالا اینکه دکارت گفته که جواب سر بالا بوده که برو با یکی دیگه دهن به دهن بشو درست، اما اگر طرف ول نکنه و هی بخواهد دعوا کنه چی؟ حالا هرچی بهش بگی، بابا اصلا من هیچی نیستم، اثباتی هم برای بودن نمیخوام بکنم، ولم کن.
«»»شاخم مي زند(اون كرگدنه ها) پس هستم»
نقل از «جيمي» تو نمايش «يك دقيقه سكوت»
ghashang boud.haghighatan ba in jomle Decart adam fekr mikone ke vaghean bodanesh dar che mana mishavad.gahi ham ba mordan
اقبال لاهوری هم گفته «هستم اگر میروم، گر نروم نیستم».
فيلتر شدن وبلاگ شما رو تبريك و تهنيت عرض مي نمايم .
البته فیلتر شدن هم دلیل بودن است
علي آقا در راستاي همين درد «بودن» پيشنهاد ميکنم رمان جاودانگي کوندرا را حتما مطالعه کنيد.
حتما ممنون