داستان حسنک وزیر را خوانده اید؟
«و دو قباله نبشته بودند، همه اسباب و ضياع حسنک را به جمله از جهت سلطان. و يکيک ضياع را نام بر وي خواندند. و وي اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. و آن سيم که معين کرده بودند بستد. و آن کسان گواهي نبشتند. و حاکم سجل کرد در مجلس و ديگر قضات نيز عَلَيالرّسمِ في اَمثالِها. چون از اين فارغ شدند، حسنک را گفتند:«باز بايد گشت.»
حسنک وزیر را قرار بود بر دار کنند و سلطان مسعود انتقام خواریهای روزهای ولیعهدیش را با کشتن حسنک وزیر از او بگیرد. پس چکار به «اسباب و ضیاع» او داشت؟ اینکه سقوط شخصیتهای سیاسی همراه با مصادره اموالشان باشد روند معمول تاریخ ماست. روی دیگر که اینست که «داشتن» بهانه سقوط یک شخصیت سیاسی باشد . هر دو داستان تکراری هستند.
علیرغم اینکه حقوق مالکیت جزء مقدسترین حقوق اولیه هر عضو جامعه هستند و علیرغم تاکید شرع و فقه هر دو بر قداست آن ، جالب است که می بینیم در طی قرون گذشته «داراییهای» افراد هرگز بواسطه حقوق مالکیت محترم نبوده است. در واقع احترام به حقوق مالکیت فردی حکم امتیاز و توجه مخصوص را داشته است و نه یک وظیفه عمومی و حکومتی. طی دهه های قبل از انقلاب برداشتهای کلیشه ای روشنفکران چپ زده ما از تفکرات سوسیالیستی و مارکسیستی حتی باعث شد تا «داشتن» گناه آلود باشد و «دارا» گنهکار.
اما مگر داشتن گناه است؟ قبول عده ای شاید با سوءاستفاده از اعتماد عمومی و رانت خواری ثروتمند شده اند ولی آیا این حکم شامل حال همه است؟ با دوستی درباره تاریخ بحث می کردیم، می گفت گاهی تنها نمایش فیلمی از زندگی مجلل یک فرد برای منفور شدنش در میان ایرانیان کافیست. آیا سبک زندگی یک فرد باید جانشین مهارتها، تواناییها و دستاوردهایش بشود؟ امروز به اینها دارم فکر می کنم.

بیان دیدگاه