امشب با چند تا از دوستان درباره دبیرستانهای نخبه ایران و تجربه دانش آموزی در این مدارس صحبت می کردیم. در دوران دبیرستان ما دبیرستانهای خوب دبیرستانهای سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان (سمپاد)؛ علامه حلی و فرزانگان، و دبیرستانهایی مانند البرز، مفید، نیکان و علوی و چند مدرسه دیگر بودند. پذیرش در این مدارس مستلزم شرکت درآزمون ورودی ( و در برخی موارد مصاحبه گزینشی) و قبولی در آنها بود. ما درباره تجربه تحصیل در این مدارس؛ مدیران و معلمان و کارهایی که خاطره ماندگار بجا گذاشتند، صحبت کردیم. برای من نکته جالب این بود که علیرغم آنکه ما از مدارس متفاوتی فارغ التحصیل شده ایم (من از مفید و ایشان از سمپاد) حرفها شبیه هم بود.
گرچه نوع تجربه ها متفاوت هستند. با این حال یک نکته درباره بسیاری از فارغ التحصیلان این مدارس صادق است: حس تنهایی و مجزا ماندن از بقیه جامعه و تجربه نوعی فقدان اعتماد به نفس. واقعیت اینجاست که بسیاری از این مدارس با هدف ارتقا سطح آموزش و رسیدن به یک کیفیت عالی و پایدار آموزشی در سطح ملی ( که بنوبه خود توسعه پایدار را تضمین می کند) تاسیس شدند. وجود تقاضا برای آموزش با کیفیت دبیرستانی، که تضمین کننده موفقیت درآزمون ورودی دانشگاهها بود، باعث استقبال خانواده ها از این مدارس شد. از سوی دیگر موفقیتهای علمی دانش آموزان این مدارس در المپیادهای علمی و کسب مدال باعث خوشحالی کسانی شد که بدنبال مطرح کردن ایران درجوامع بین المللی علمی بودند. در واقع برای اینگونه نهادها هم تقاضا برای خدمات آموزشی وجود داشت و هم تقاضا برای محصول علمی. اما در این تعادل گاهی دانش آموزان این مدارس و چالشهای زندگی بعد از دیپلم برای ایشان به فراموشی سپرده می شد.
دوستی از نامه ای صحبت می کرد که فردی از میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز پیش از انقلاب به دکتر مجتهدی در سالهای بعد از انقلاب نوشته بود. نامه ای که پس از بر شمردن موفقیتهای علمی فرد مذکور خطاب به دکتر مجتهدی می گفت: » اما شما من را انسان تربیت نکردید.» (گویا نامه مذکور در نشریه داخلی سمپاد منتشر شده بود). اگر منظور ناشران این نامه این بود که در مدارس مذکور و در آن سالها این نقیصه برطرف شده بود، باید اذعان کرد ایشان درباره خود بی اندازه خوش بین و درباره مرحوم مجتهدی بی اندازه بی انصاف بوده اند. واقعیت اینجاست که در بسیاری از این مدارس نخبه ترین دانش آموزان ثبت نام می کردند ولی بجای آنکه برای ایشان آرمان واقعی و ملموسی تعریف شود دراکثریت این مدارس به ایشان مساله فیزیک سخت تری داده می شد تا حل کنند. تنها در یکی دو مدرسه دانش آموزان در خدمات اجتماعی یا فعالیتهای ورزشی فعال بودند. کار گروهی و فرهنگ کار جمعی شاید تنها در یکی از این مدارس مورد تاکید قرار می گرفت. پس از پایان تحصیل در این مدارس این دانش آموزان به دنیایی قدم می گذاشتند؛ ناشناخته و غریب. برای بسیاری سالهای دانشگاه سالهای فراگیری مهارتهای اجتماعی و تطبیق با شرایط واقعی جامعه و شکستن کلیشه های پیشداوری شده بود.
موفقیت این سیاستها در گرو تاکید دانش آموزان مذکور بر آرمانهایی بود که این موسسات قرار بود رسیدن به آنها را تضمین کنند. اما برای خانواده ها قبولی در کنکور و برای سیاستگذاران مدالهای المپیادهای جهانی جایگزین کمک به تحقق توسعه پایدار شدند. بحث این نیست که تاسیس این مدارس اشتباه بود. بلکه بحث این است که تاکید بر یک سیاست آموزشی نمره-محور و رتبه-محور باعث تک بدی شدن آموزش در این مدارس و عدم توجه به تربیت مدیران و شهروندان فعال آینده شد. جایگزینی شاخصهای بلند مدت با شاخصهای کوتاه مدت باعث شد انگیزه چندانی برای بهبود وجود نداشته باشد. اضافه شدن مدارس غیر انتفاعی تنها باعث تشدید رقابت و تشدید تک بعدی بودن آموزش در این مدارس شد. (البته این یک فرضیه است که می توان با استفاده از آمار و اطلاعات درستی یا نادرستی آن را اثبات کرد ). پرسش این است که آیا این مدارس در تحقق اهدافشان موفق بوده اند؟
what a wonderful post
بنظر من دانشگاههای خوب ما هم دست کمی از دبیرستانها ندارند. مشابه این مشکلات در بیشتر دانشگاههای خوب در کل ایران دیده میشه. متاسفانه کارهای پژوهشی مناسبی از طرف جامعه شناسان ایرانی در این زمینه انجام نشده است یا اگر شده نتایج آن بخوبی منتظر نشده است.
اما میشه از خروجی دانشگاه متوجه این مسئله شد که فرهنگ کار گروهی به هیچ وجه در دانشگاهها آموزش داده نمیشه. البته اگر کپی کردن پایان نامه که جدیدا طرفداران زیادی دارد را کار گروهی ندانیم.
میثم ممنون از لطفت
علیرضا از لطفت ممنونم درباره این بحث کپی کردن باید بیشتر نوشت
این که اهداف پایه گذاران را از خواسته های دانش آموزان و والدین جدا کردی خیلی طبقه مندی درستیه. فکر می کنم هیچ کدوم هم به اهدافشون نرسیدند. سمپاد نه من را دانشمندتر بارآورد نه «انسان»تر. یه تافته جدا بافته با مشکلات رفتاری!
فارغ التحصیل این مدرسه ها بودن یه سیگنال دوست یابیه واسه ماها، نه؟
سیگنال دوست یابی فکر نکنم. فکر می کنم یک جور سیگنال برای گفتن این جمله است: که ما هم مثل تو به دنیا نگاه می کنیم و تجربه هامون شبیه هم هستش. واقعیت این هستش که ما تافته جدا بافته نیستیم ولی اینجوری با ما رفتار می شود.
سلام.
راستش من فکر می کنم به طور تئوری توی دستور کار این مدارس نوشته بودند بچه ها باید این چیزها رو یاد بگیرند ولی وقتی خود مربیان نمی دانستند چطور، انتظار دارید چی بشه؟ شاهدم برای حرفم رفتار بعضی دبیرهامون بود. سال اول راهنمایی برای درس اجتماعی رفتیم کتابخونه و یاد گرفتیم توی فرهنگ معین دنبال یه سری اطلاعات بگردیم. فکر می کنم برای اون سن و در حد خودمون خوب بود. برای بخش زیست شتاسی علوم یه سری حشره جمع کردیم و توی الکل انداختیم و گل خشک کردیم و… (راستش یادم نیست آخرش چی شد چون هیچ وقت از زیست خوشم نیومد!) برای ریاضی در مورد زندگینامه فیثاغورث مطلب پیدا کردیم. برای زبان روزنامه دیواری درست کردیم و جدول کلمات متقاطع با همون 10 تا کلمه ای که یاد گرفته بودیم ساختیم … خیلی هم کیف داشت و ذوق می کردیم!
خوب پس کسی به این چیزها فکر کرده بود ولی سال دوم دیگه هیچ کس نمی دونست ادامه اون قدم اول چیه! خوب ما هم چیز خاصی یاد نگرفتیم!اول باید معلمهامون یاد می گرفتند تا به ما یاد بدهند. توی کار گروهی دعوا می کردیم، به جای اینکه بهمون یاد بدن رفتار درست چیه بینمون خط می کشیدن که دعوا نشه!
با اسم و اساس نامه چیزی ساخته نمیشه.
من اصلا نمی دونم جدا کردن یه عده از بقیه درسته؟ حالا چه پولدارها (غیر انتفاعی) چه به اصطلاح باهوش ترها(سمپاد)! چرا فقط تیزهوشان ممکن است لازم داشته باشند یاد بگیرند تحقیق کنند و کار گروهی کنند؟
پریسا من فکر می کنم در این مورد حق با توست که هم مربیان و هم دانش آموزان کمی در این باره بی تجربه بودند. بی آنکه قصد بی احترامی به معلمانم را داشته باشم. ولی به نظر می رسد اینجا یک تفاوت عمده وجود داشت. خانواده ها از این مدارس توقع کیفیت بالای آموزشی را داشتند و نه چیز دیگرِ در نتیجه تاکید بیشتر به طرف مسایل درسی می رفت تا یک آموزش همه جانبه. در نتیجه نمی شود همه چیز را تقصیر مدرسه دانست. خانواده ها هم هدفشان این بود که فرزندشان برای مرحله بعد (دانشگاه) آماده شود نه چیز دیگر. این ما بودیم که از دوره دانش آموزی خود توقع بیشتری داشتیم. درباره تفاوت در کیفیت آموزش از دید اقتصادی یک استاندارد ثابت باید رعایت شود ولی محدود کردن همه به آن اشتباه است. مدارس خصوصی می توانند باعث شوند تا همه برنامه های آموزشی ممکن در کشور وجود داشته باشند… در اینباره باید بیشتر صحبت کرد.
سلام
خداقوت دوست عزیز
خسته نباشی
انشاءالله همیشه وبت پروپیمون باشه
لطفابه وبلاگ منم یه سری بزن
من کلکسیونی دارم که بیش از1300مقاله وتحقیق رایگان روگردآوری کردم
منتظرحضورت هستم
یاعلی
من تا حدودی با پستتون مخالفم.مثلا ما در فرزانگان کار گروهی رو یاد گرفتیم و اینکه چه کسانی رو برای هم گروه شدن باید انتخاب کرد!ضمن اینکه در روابط اجتماعی فکرمی کنم بیشترمون پیشرفت خوبی داشتیم.که البته در این مسأله فاکتورهای دیگه ای هم نقش دارن.مثل خانواده!!در مورد اعتماد بنفس موضوع کمی متفاوته. در این مدارس(منظورم سمپاد تهرانِ که آشنایی قابل قبولی ازش دارم) عمده دانش آموزان به دو دسته تقسیم می شدن.یک دسته اعتماد بنفس اغراق شده و کاذب و دسته ای بدون اعتماد بنفس.عده ای هم از درون در زمینه های مختلف به همین دو دسته تقسیم شدن،مثل من. واقعیت اینه که اصلا راضی نیستم.چون هیچیک از دو دسته حقیقی نیستن.
خیلی حرف زدم. با این حال دلم می خواد اضافه کنم،ازونجاییکه بسیاری از دوستان و آشنایانم در شریف تحصیل کردن یا همچنان ادامه می دن، مشاهده کردم و بعضا از خودشون شنیدم که دچار عقب ماندگی در رفتار و اخلاق اجتماعی شدن. تا وقتیکه وارد یک محیط کاملا متفاوت شدن.مثل محیط های کاری سالم و قرارگرفتن در جوامع دیگه با دیدگاه های متفاوت.به هیچ وجه قصد جسارت ندارم.
من منکر ویژگیهای خوب این مدارس نمی شوم ولی فاصله فرهنگی ما که در دهه هفتاد فارغ التحصیل شدیم و همسالانمان در جامعه بی اندازه زیاد بود. گرچه خود ما به مزایای کار گروهی واقف بودیم ولی دوستانمان در جامعه و دانشگاه نمی توانستند اهمیت آن را درک کنند و بنظرشان ما متفاوت بودیم. هدف این یادداشت بیان دشواری برقراری ارتباط در آن محیط است. به لطف تحولات سریع اجتماعی الان واقعادو آدم با فاصله 5 سال از همدیگر تجربه های متفاوتی دارند.