اول به سبک یادداشتهای ایرانی و برای اجتناب از متهم شدن به شخصی بودن گفته و نوشته تاکید می کنم اینجانب علی عبدی را نمی شناسم. این نوشته درباره نوشته و گفته است و نه نویسنده و گوینده.
یکی از زیباترین واقعیتهای تاریخی درباره رضاشاه کبیر و گروه مردانی که در کنارش قرار داشتند: محمدعلی فروغی، تیمورتاش، و داور و بقیه، این است که گفته ها و تفکراتشان با بقیه رجال دوران فرقی نداشت. میلسپو، مستشار آمریکایی، از ملاقاتهایش با رجال ایرانی می نویسد و اینکه چطور با انگلیسی به لهجه بریتانیایی این درس خوانده های آکسفورد، کمبریج و سوربن جزء به جزء مشکلات ایران را برای او توضیح می دادند. او همیشه متعجب است که این مردانی که می دانند چه می گذرد و می دانند چه باید بکنند چرا نشسته اند.
بیچاره میلسپو! در کشور فلاسفه زیرکرسی نشین و روشنفکران منقل پرست فکر می کرده است که آدمها آن می گویند که می کنند. حال آنکه آنچه که گفته می شود بیشتر مانند شهادتین است: ابراز مسلمانی ولی آنچه می شود فرار از نمازست و گریز از مسلمانی. شاید برای همین است که نخبگان قاجاری و اشرافیت خودخوانده زمیندار هرگز نتوانستند رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی را ببخشند. جایی که ایشان حرف می زدند و پیش شرط می گذاشتند، شاهان پهلوی عمل می کردند. و البته اصحاب سخن از هیچ چیز مانند کردار متنفر نیستند. آنرا به نقد می کشند، ناکافی و پر از عیب می دانند و بعد محکوم می کنند. انگار هیچوقت یک سطل آب از چاه تا جالیز نبرده اند ببینند چند قطره از آن می ریزد.
حکایت این روزهای سرای ما و ایران ماست. همه می دانیم چه می گذرد و چه می شود ولی ….. ولی کدام پیامبری گفته است که ما لایق چیز متفاوتی هستیم. یکی از دردآورترین، زجرآورترین و موهن ترین صفات روشنفکر یا متفکر ایرانی این پناه گرفتنش در بی عملیست آنهم به بهانه دون بودن مردم. دلم می خواهد این دفعه که به پاریس می روید و از پله های لوور بالا می روید تا آثار هنری را ببینید به یاد خودتان بیاورید از آن پنجره ها لگنهای فاضلاب در خیابانهای شهر خالی می شد و مرد و زن در کنار آن پله ها ادرار می کردند! آیا آنها لایق داشتن حق و رسیدن به عدالت بودند؟و ما نیستیم؟
آن گفته ای که برای ما حقی قائل نیست چون به کمال اعلا نرسیده ایم از کنار این حقیقت می گذرد که مردم نه بخاطر کمالشان بلکه بخاطر کمبودها و کمیهایشان نیازمند قانون، عدالت و دلگرمی داد و دهش هستند. نه بر عکس آن! آیا این ذهنیت ما را مستحق این بلایا نمی داند چون می خواهد از گناهانمان پاک شویم؟ و آیا با تبلیغ انفعال شریک جرم و ظلم حاکم نمی شود؟

اتفاقا تنها از آن ذهن عاقلی که از آینده خود می ترسد و اسیر خودبینیست می توان انتظار داشت که منافع بلند مدت خود را در حمایت از قانون، آزادی انتخاب و حقوق فردی ببیند. وگرنه آن عارف از دنیا گذشته وارسته که در شان خود نمی داند ببیند نان از کجا می آید و نام به کجا می رود. اینجاست که تاریخ به یادمان می آورد شاید موتمن الملک و مشیرالدوله و مستوفی الدوله نجیب و بزرگمنش و فاضل بودند ولی برای به پیش راندن کشور سرباز و شاهی مورد نیاز بود که نگاه نکند کجاست بلکه بخاطر بیاورد کجا می خواهد برود.
اینجاست که فکر می کنم آن روز صبحی که رضاشاه پهلوی سحرخیز رفت تا ببیند آیا کارمندان دولت و وزرا به موقع سرکارشان می آیند بیشتر از همه کتابهای مشیرالدوله (پیرنیا) به توسعه در ایران کمک کرد. اینجاست که باور دارم آن محمدرضاشاهی که می نشست و زندگینامه دانشجویان ایرانی بورسیه در خارج از کشور را می خواند و ذوق می کرد و به علم می گفت «به حساب سرگرمیم بگذارد» از همه مدعیان عشق و سلوک بیشتر عاشق عاشق ایران بود.
بس کنید! بس کنید این خودکوچک بینی پریشان را که ما را مستحق بلا می داند چون مانند همه پیشینیان و پسینیان خود انسانیم نه انسان کامل. شما جماعت پسر آمنه و عبدالله را بر می گردانید چون سواد نداشت. ما حق داریم عدالت بخواهیم، ما حق داریم آزاد باشیم و این حقوق خداداده است و نه آنکه با سیروسلوک به دستشان آورده باشیم.


بیان دیدگاه