خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید،که آن آسمان را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید[1]
میلواکی – ویسکانسین – هزاروسیصدوهشتاد و خرده ای
نوروز است. ساعت تحویل سال وسط روز است. هوای میلواکی شهری در کنار دریاچه میشیگان در ایالت ویسکانسین ابری و سرد است. هر جا نوروز آمده است اینجا نیست. دانشجویان ایرانی شهر را می شود با انگشتان دو دست شمرد. آدمهایی متفاوت و بسیار متفاوت… یکی از بچه ها از دانشگاه دیگری زنگ می زند. «عید است بلند شود بیا سال تحویل دورهم باشیم». ماه ها بعدها فکر می کنم هموطن بنده خدا حتی از من خوشش هم نمی آمد ولی نوروز است و می گوید سال تحویل دور هم باشیم……
دالاس – تگزاس – زمان حال
دوستی بزرگوار تماس گرفته است که درباره نوروز چه می شود گفت و چه می شود نوشت. شاید بهترین چیزی که درباره نوروز می توان گفت همین است که سنتیست باستانی و دیرینه و کهن ولی کهنه نمی شود. نشسته ام یادداشتهای قدیمی را می خوانم و وبلاگم را ورق می زنم. حتی وبلاگ نویسی، شبکه های اجتماعی، و روزنامه ها و هفته نامه ها کهنه می شوند ولی نوروز نو می ماند. اینها گزیده هاییست که از چیزهایی که در سالها گذشته یا در روزهای نوروزی و نزدیک به نوروز نوشته ام یا برای نوروز نوشته ام.
جهان انجمن شد برِ تخت او شگفتی فرو ماند از بخت او[2]
۱۲ اسفندماه ۱۳۹۱ – یک مادر درگذشت
زدن برخی حرفها راحت نیست، ولی باید زد. برخی آدمها گمنامند ولی باید نام و یادشان را در خاطره حفظ کرد چون زندگیشان به انسانیت معنا می دهد. گرچه در بازیهای سیاست بسیاری می کوشند تا از رنجهای ایشان بهره بگیرند ولی ما نباید آن جانفشانیها و رنجها را فراموش کنیم. این ادای دین نیست بلکه اولین کاریست که برای انسان بودن باید بنام انسانیت انجام داد. خانم… یکی از این انسانها بود، که شب دوازدهم اسفند ماه سالجاری در تهران درگذشت.
او مادر علی … دانشجوی رشته الکترونیک دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر)، رتبه شش کنکور سراسری سال ۱۳۶۲ و فارغ التحصیل دبیرستان .. بود، که بیست و شش سال پیش در ۱۲ اسفندماه ۱۳۶۵ در شلمچه به همراه پنج نفر دیگر از همکلاسیهایش به شهادت رسید. علی تنها فرزند او بود. امسال عید نوروز بعد از بیست و شش سال دوری مادر و فرزند کنار هم خواهند بود. …. یاد و خاطره شان جاوید باد.
۲۳ اسفند ۱۳۹۲ خورشیدی – سالنامه های خواندنی ….
یکی از لذتهای نزدیک شدن نوروز انتشار سالنامه هاییست که باید به اندازه ۲ تا ۳ هفته مطالب خواندنی داشته باشند. امسال دوستان ….زحمت کشیده اند و سالنامه ای با مطالب خواندنی برای یک ماه منتشر کرده اند. خواندن یادداشتهای این سالنامه مانند ملاقات دوستان قدیمیست، ….. من هم یادداشتی درباره عملکرد …. داشتم که به لطف دوستان …منتشر شده است. مطمئنم ……. الان که می خوانمش مطمئنم می خواهم در زمان به گذشته سفر کنم و توی سر آن علی که این یادداشت را نوشته است بزنم تا از خواب غفلت بیدار شود. خامی هزار عیب دارد و اولین آن امید نو شدن از آن تحجریست که همه کس و همه چیز را جز خودش رد می کند. خدا را شکر که تجربه بیشتر شد.
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
۱۷ اسفندماه ۱۳۹۴ خورشیدی – کارآیی نیکوکاری و کارآمدی نوآوری
سرمقاله ام برای روزنامه…. روز دوشنبه هفدهم اسفندماه که به فعالیتهای نیکوکارانه شب عید می پردازد.
ایام عید نوروز نزدیک می شود و همراه با خرید عید فعالیتهای خیرخواهانه نیز شدت می گیرند. دوستی در حال جمع کردن لباس نو برای خانواده های مختلف است، دیگری پیشنهاد می کند برای کودکان بستری در بیمارستانها عروسک تهیه شود و همینطور ایده ها ادامه دارند. …. این سنت نیک به شادی روزهای نوروز می افزاید و نوید می دهد که زنده شدن امید به شکوفایی و سرسبزی در فصل بهار منحصر به طبیعت نیست و شامل انسانیت و بشردوستی نیز می شود…… یادداشت را الان در اسفندماه ۱۴۰۳ می خوانم و از خودم می پرسم در ۱۳۹۴ مهسا چند ساله است؟ کیان به دنیا آمده است؟ آدم چقدر می تواند حواسش پرت جزییات باشد و کلیات را فراموش کند. نوروز است و فقر بیشتر می شود و بیشتر شده است و من داشته ام چرت و پرت می نوشتم که نیکوکاری سنت نیکوییست. راستی این نوروز جوانی که سالی دیگر کشته می شود یا به پای دار می رود چند ساله است؟
۲۳ اسفند ۱۳۹۵ خورشیدی – می نویسیم که؟
اسفندماه است و زمین در نیمکره شمالیش آماده بهار می شود. اینجا شاخه ای جوانه می زند و آنجا شکوفه ای می شکفد. حتی کنار کویر می توان پهنه هایی را دید که گلهای وحشی از یکنواختی شن و ماسه نجاتشان داده اند. دوستی تماس می گیرد که از زادگاهم از منظر گردشگری چند کلمه ای بنویسم. یاد کرج می افتم شهری که در آن بزرگ شده ام. باغهای سرسبزش و دشتهای پرشقایقش….می پرسم: این همه از پتانسیل نوشتیم فقط جاده ها بیشتر شدند و درختها بیشتر قطع شدند. آیا فایده ای دارد؟
… گاهی حتی نوروز این واقعیت را نمی تواند بپوشاند که ویرانگران و پرستندگان مرگ حتی در نوروز هم به ویرانی مشغولند.
سر سال نو هرمز فرودین برآسوده از رنج روی زمین
… میلواکی سال هزار و سیصد و هشتاد و خرده ای…
دست خالی نباید به خانه ای رفت که هموطن تو را خوانده تا نوروز را جشن بگیری. دسته گلی می خرم و سوار اتوبوس می شوم. بیست دقیقه بعد در آپارتمان دانشجوییش نشسته ایم. باور می کنید یادم نمی آید چهار نفر بودیم یا پنج نفر؟ ولی یادم می آید صاحبخانه که سنبل پیدا نکرده بود یک گلدان کوچک ارکیده سفید خریده بود و پشت پنجره اش یک هفت سین کوچک دانشجویی چیده: یک سیب، یک تخم مرغ پخته رنگ شده، کمی سماق، یکی دو سکه ایرانی، یک آینه… ماهی ندارد، سنجد ندارد، سبزه ندارد… ولی مثل پرچم مقاومت درباره استبداد خاکستری زمستان از پنجره به دنیا سلام می دهد. برای من پرچم سه رنگ شیروخورشید است تا بگوید ایران هست و می ماند. سال تحویل می شود تبریک می گوییم، همدیگر را در آغوش می گیریم و این فکر از ذهنم می گذرد: هر جا که هستیم باشیم تا نوروز هست ایران هست، نوروز از آن ایرانیان است و ایرانیان از آن نوروز…..
چنین جشن فرخ از آن روزگار به ما ماند از آن خسروان یادگار
سالها گذشته است و تغییرات بسیاری را دیده ایم. جامعه و باورهایمان نو شده اند و دگرگونی را در همه جا دیده ایم ولی حقیقتیست نامیرا که ایران، ایران جاودانه است، بوده است و هست و به امید خداوند، با هر نامی که او را می خوانید [یا نمی خوانید] از اهورامزدا تا یهوه، مسیح و الله، خواهد بود. راستی چرا؟ شاید چون ما ایرانیان نوروز را برگزیده ایم و سه هزار سال است به امید نو شدن زیسته ایم و از زمستانهای تاریخمان با ایمان به نو شدن روزگارمان گذشته ایم. امید چیز خوبیست. چیزیست مثل نوروز، بهترین روزها و بهترین چیزها.
بزرگ و یکتاست اهورامزدا، خدایی که نوروز را آفرید. نوروزتان پیروز.
پ.ن. در شماره نوروزی مجله پرستو، نشریه ایرانیان و فارسی زبانان مقیم تگزاس شمالی منتشر شده است.
[1] نبشته نخست داریوش در آرامگاه او.
[2] شاهنامه فردوسی به تخت نشستن جمشید


بیان دیدگاه