امشب با یکی از دوستان و هم مدرسه های دوره دبیرستان صحبت می کردم که الان در یکی از دانشگاههای شهر تهران استاد است. قلمی دارد و سر سوزن ذوقی و هر از گاهی هم شعرهای قشنگی می نویسد. تعریف می کرد که معمولا از کافه دانشگاه یک فنجان قهوه نستله می خرد تا موقع تدریس گلویش خشک نماند. البته باید می گفتم یک فنجان قهوه نستله می خرید…می گفت این هفته سر کلاس یکی از دختران دانشجو آمده است و از او پرسیده:
– استاد می شود دیگر قهوه نستله نخورید؟
– می شود ولی چرا؟
– آخر نستله مال صهیونیستهاست…
و بعد دختر خانم محترم یک پلاک از کیفش درآورده و نشان دوست ما داده است : » افسر جنگ نرم» . هم مدرسه ای ما بعد یک سر رفته بود دبیرستانمان آخر هفته پیش هفته شهدای مدرسه بود. آنهایی که پلاک «افسر دفاع مقدس» نداشتند و در یک جنگ سخت واقعی گلوله های واقعی خورده بودند. از چند تاییشان حتی پلاکی هم برنگشت. می گفت دور تا دور مدرسه عکسهای آنها را زده بودند. یک دوری زده بود و اشکی ریخته بود و آمده بود بیرون.
اگر نبود سابقه دوستیمان فکر می کردم دارد شوخی می کند یا غلو می کند یا این سرکار خانم سرکارش گذاشته است. و امیدوارم کسی از جایی بگوید که این داستان یک شوخی بی مزه یک بنده خدای از خود متشکر بوده است. اما راستش نمی دانم چرا یک جایی دارم باور می کنم واقعا چنین چیزی ممکن است…. می خواستم درباره قیمت نفت و این چیزها بنویسم ولی جوهر تمام شد.

بیان دیدگاه