کتاب بر بال بحران، زندگی سیاسی علی امینی نوشته فرزندش ایرج امینی یکی از زندگینامه های خواندنی درباره تاریخ معاصر ماست. این موضوع که کتاب به بررسی دهه چهل و تحولات سیاسی و اقتصادی این دوران و نحوه تفکر سیاستمداران در آن دوره می پردازد به جذابیت آن می افزاید. اهمیت این دوره بویژه در این است که عصر رجال استخواندار و نیمه استخوانداری که گوشه چشمی هم به مشروطه و ایده آلهای آن داشتند به پایان می رسد و محمد رضا پهلوی با قبضه کامل قدرت هم پادشاه کشور می گردد و هم عملا نخست وزیر آن.
اما واقعا او به چه فکر می کرده است و چگونه این اقدامش را برای خود و دیگران توجیه می کرده است؟ ذکر فرازی از کتاب خالی از لطف نیست: » در 7 آبان 1340 شاه به صراحت می گوید: … اگر انتخابات آزاد برگزار کند، با مجلسی روبه رو خواهد شد که در آن حتی اگر اکثریت سر به راه باشد، یک اقلیت سرکش کمونیست، جبهه ملی و افراد خودخواه …وجود خواهند داشت. چنین مجلسی قادر خواهد بود مانع اجرای هر گونه برنامه موثر اصلاحی شود. این را تحمل نخواهد کرد. در نتیجه دو گزینه وجود دارد: یکی انتخابات فوری و به صورتی که ملت ایران عادت دارد (یعنی تقلبی) یا دولتی برای مدت دو یا سه یا چهار سال، بدون مجلس و با تیمی که نسبت به اجرای برنامه توسعه و اصلاحات متعهد باشد»
محمدرضا پهلوی به بهانه داشتن تیمی کارا و متعهد که بتواند برنامه موثری را در کشور پیش ببرد، تصمیم خود را در 1340 گرفته بود که نقش مجلس را محدود و انتخابات را نمایشی کند. و امیدوار بود با استفاده از مجلسی سر به زیر و مطیع و این دولت کارا بتواند توسعه «سریع» کشور را محقق سازد. اما اجازه بدهید درباره کارایی واقعی این برنامه نقل به یادداشتهای اسدا… علم یکی از نزدیکان او نگاهی بیاندازیم: » قرارداد خط لوله نفت را 600 میلیون بسته اند ولی 950 میلیون خرج برداشته است.» «آخر کجای دنیا تفاوت حقوقها مانند اینجاست بعضیها تا صد برابر بیشتر از دستمزد یک کارمند دون پایه حقوق دریافت می کنند»، » این خرجهای بی حساب و کتاب عاقبت خوبی برای کشور ندارد».
در واقع به بهانه کارایی و انجام سریع کارها محمد رضا پهلوی کارایی دستگاههای اجرایی کشور را قربانی کرده بود. آن اقلیت سرکش که می توانست آئینه ای باشد تا اشتباهات و معایب را بنماید و باعث اصلاح آنها گردد، دیگر وجود نداشت. مداخله محمدرضا پهلوی در همه امور کشور از نیروهای مسلح تا وزارت امور خارجه باعث شده بود تا همه بدانند تیم دیگری هم در میدان بازی هست، که داور را دارد. عملا در همه اختلافات ریز و درشت سازمانها و ارگانهای کشور آن طرفی برنده بود که فرمان همایونی را داشت. آن کارایی که شاه از آن دم می زد به کارایی دستگاهها و ارگانها تبدیل نشده بود. بلکه تنها باعث بله قربانگویی سریعتر اطرافیان و سکوت بیشتر ایشان شده بود. حتی علم هم می دانست که «اینرا فرمودند که یعنی به تو مربوط نیست!»
این کارایی در سطح بالا و ناکارایی در سطح مدیریت خرد و حسابرسی امور باعث شد تا علاوه بر گسترش نارضایتی عمومی یک نارضایتی و کراهت درون سازمانی شکل گیرد که انباشت آن باعث ناپایداری دستاوردهای رژیم پهلوی گردد. وقتی مردم احساس مالکیت نمی کردند، چرا باید دل می سوزاندند؟
واقعیت این است که مابین کارایی در اجرا و سرعت در تصمیم گیری از یک طرف و پایداری دستاوردها از طرف دیگر یک معامله پایاپای وجود دارد. نمی توان سرعت تصمیم گیری و کارایی را بدون فدا کردن پایداری به حداکثر رساند. آنهایی که می کوشند از بحث و جدل در وقت تصمیم گیری و سیاست گذاری بگریزند بهای آنرا با اتلاف منابع در اجرای کند و گاه نادرست سیاستها، عدم انگیزه مجریان و گسترش اختلافات درون سازمانی می پردازند. این خطاییست که بسیاری در طول تاریخ ما مرتکب شده اند. به امید رسیدن به توسعه سریع و داشتن کارایی در سیاستگزاری، پایداری دستاوردهای سیاستهای خود را و کارایی اجرایی نهادهای کشور را فدا کرده اند. نباید فراموش کرد سرعت هدف نیست ولی پایداری هست. پیوسته باید بود.

بیان دیدگاه