اینجا ونک بود

(یادداشتم در شماره بیست و دو هفته نامه تجارت فردا)

ونک:د ه وَنَک یکی از محله‌های قدیمی و سرسبز شمال تهران است. در دوره قاجار این ده و زمین‌ها و توتستان‌های آن از املاک خانوادهٔ میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک بود. آرامگاه او نیز در مجموعه معروف به «باغ مستوفی» (محل فعلی دانشگاه الزهرا) در ده ونک قرار دارد. نام ونک تشکیل شده‌است از دو حرف (ون) به معنی درخت و علامت کوچکی (ک) و معنی نام ونک «درخت کوچک» است.

اما امروز ونک نه قدیمیست، نه سرسبز است و نه آرامشی دارد که به میرزا حسن خان مستوفی الممالک بدهد. امروز ونک مرکز شهر تهران است.

داستان از کجا شروع شد؟ 

از ساخت و سازها، بعد برج سازی در این محله سرسبز پرطرفدار. به دنبال برجها دولت هم هوادار ونک شد. اول وزارت راه به نزدیکی آفریقا آمد، بعد سازمان کشتیرانی، بعد بانک مسکن ساختمان اداری بزرگی را به مجموعه اضافه کرد. بعد شهرداری هم برای خودش در یک باغ قدیمی دفتری ساخت. شرکت اکتشاف نفت  پایین قلعه ارامنه را ساخت و وسط یک تقاطع عجیب الخلقه یک سازمان عجیب الخلقه را اضافه کرد. نیروی انتظامی که بدنبال انقلاب باشگاه شاهنشاهی را گرفته بود، زمینهای سرسبزش را به خانه های سازمانی تبدیل کرد تا به مشکل مسکن پرسنلش سر و سامانی بدهد. نمایشگاههای بین المللی هر ساله بودند، هر ماهه شدند و بعد هر هفته بالای ونک در خیابان سئول غلغله ایست. به اینها باشگاه انقلاب را باید اضافه کرد که در کناره پیاده روی باریکش یک دوجین مغازه و رستوران سبز شد و در این نقطه و آن نقطه اش سازمانهای ورزشی کشور دفتر زدند. بالای شیخ بهایی را مرکز خرید ساختند، کنار میدان هم یکی بود، بزرگتر شد، سر میرداماد شد پاتق کامپیوتریها، اینطرفتر کار و تجارت هم شد محله کاسبها، روبروی هتل هما بی نصیب نماند مرکز خریدی ساخته شد و در حال ساخت است که مغازه های همکفش چراغ روشن کرده اند.  محله درخت کوچک به محل اجتماع سازمانهای غول آسا و ساختمانهای بدقواره  تبدیل شد. ولی خیابانهایش به همان باریکی ماندند که زمان محله قدیمی و سرسبز تهران بودند. در میان این همه ساختمان کسی پارکینگی نساخت. 

حالا ونک هر شب کابوس هر راننده بخت برگشته ایست که می خواهد به خانه اش برگردد. خیابانهایش قفل می کنند، چهارراه هایش را بند می آورند. و جالب است در محله پلیس، جایی که ستاد فرماندهی نیروی انتظامی کشور مستقر است تک و توک افسر از جان و اعصاب گذشته ای را می بینی که به رتق و فتق ترافیک مشغول باشد. در چهارراه هایش از چراغ قرمز خبری نیست، همه سد معبر می کنند، ورود ممنوع را می آیند، در مسیر ماشینهای مقابل قرار می گیرند و راه را بند می آورند. انگار کسی نمی داند که آنکه از روبرو می آید باید بتواند برود تا چهارراه بعدی باز باشد تا بتوان رفت.  و بعد بوقها به صدا در می آیند تا ساکنین و رانندگان یکصدا به جان بیایند. ماشینهای شاخ به شاخ شده تکان نمی خورند همه درمانده هستند. برای راننده ای بعید نیست که از سر سئول تا خیابان ونک یک ساعت در ترافیک بماند و حتی یک افسر راهنمایی رانندگی نبیند. کاری نمی شود کرد، ترافیک قفل می کند.

چرا اینطور شد؟

از دید اقتصادی فقط یک نگاه به ونک بیاندازید، حجم ساخت و سازهای اداری و تجاری در آنرا ببینید و افزایش تقاضا برای این محله زمانی سرسبز را با عرضه خدمات شهری و ترافیکی در آن مقایسه کنید. تقاضا به مراتب بیشتر از عرضه است و کمبود کاملا آشکار این خدمات تنها دلیل آن است که قیمت زندگی در ونک آنقدر پایین آمده است که حجم تقاضا از عرضه پیش گرفته است. در اینجا شهرداری تراکم فروخته است و درآمدی کسب کرده است ولی هزینه متغیر زندگی در ونک را کسی حساب نکرده است و از ساکنین و کاسبین دریافتش نمی کند. از طرفی ونک مثال بازر کمبود ساختاری دولت شهری ابرشهر تهران است. از یک سو شهرداری که نیروی پلیسی برای نظم بخشیدن به شهر در اختیار ندارد چطور می تواند خدمات مورد نیاز را ارائه کند. و از طرف دیگری وقتی تراکم می فروشی همه چیز قیمت پیدا می کند. می توان اداره زد ولی برای کارمندان پارکینگی تهیه ندید. می توان مغازه داشت ولی دل نگران محل تخلیه بار نبود. همه اینها را می توان خرید. در حالیکه فعالیتها این واحدها هر روز برای شهر و برای این محله هزینه ایجاد می کنند. اما کسی نه حوصله دریافت این هزینه ها را دارد و نه کسی اشتیاق پرداخت آنها را. در این شرایط چرا باید تعجب کرد که وسط این شلوغی یک شخصیت ورزشی به فکر احداث رستوران سنتیست بدون آنکه پارکینگی برای دهها مشتری احتمالیش داشته باشد. یا چرا باید عصبانی شد وقتی راننده ای وانتش را بیخیال سر کوچه رها می کند و موبایل به گوش  به طرف اداره ای می دود. کسی هزینه ای نمی پردازد که بخواهد نگران باشد. سمفونی بوقها ساعتها ادامه پیدا می کند و هراز گاهی صدای سوت پارکبان خسته بجان آمده ای، که تنها مظهر قانون و کنترل ترافیک است، به گوش می رسد که می کوشد راه را باز کند تا ماشینها بگذرند.  ولی چکار می تواند بکند وقتی ترافیک بزرگراه از یک خیابان هشت متری می خواهد در شود؟

چه باید کرد؟

باید پذیرفت هزینه زندگی در محله های تهران یکسان نیست. محله های تهران از بافت شهری یکسانی برخوردار نیستند و هزینه کسب و کار و زندگی در آنها یکسان نیست. وقت آن است که این تفاوت هزینه ها در نظر گرفته شوند. دوم باید بپذیریم که فروش تراکم برای کسب هزینه های خدمات شهری در شهر تهران کفایت نمی کند. گرچه افزایش قیمت برای هیچکس دلخواه  نیست ولی وقتی در تهران زندگی می کنیم باید بپذیریم که این انتخاب بدون هزینه نیست. شهرداری تهران باید بکوشد مالیات بر ارزش املاک را مرسوم کند تا بخشی از هزینه هایی خدمات شهری مورد نیاز را تامین کند و بنوعی از عوارض جانبی دگرگونی بی رویه بافت شهری بکاهد. و سوم شهر تهران باید نیروی پلیسی مخصوص بخودش و مسوول دربرابر دولت شهریش داشته باشد و هزینه این نیرو را تامین کند. تا زمانیکه شهرداری و کلانتری دو نهاد جدا هستند نمی توان توقع داشت نظم و قانون در خیابانهای تهران برقرار بماند و زندگی در این شهر روان، ولو کند، باشد.

چه خواهد شد اگر کاری نکنیم؟

برای  محله هایی مانند ونک همان اتفاقی خواهد افتاد که برای محله های قدیمی تر مانند خیابان شاهپور، میدان اعدام، امیرآباد و بقیه جاها افتاد. کاسبان به هوای کسب درآمد و دولتیان به هوای محله ای بهتر به سراغ این محله های رفتند و بافتشان را دگرگون کردند. اما ساکنانی که می توانستند به تدریج این محله ها را ترک کردند و در نتیجه تقاضای مصرف کالا و خدمات در این محله ها کاهش پیدا کردند. کاسبان که می دیدند که درآمد مورد انتظارشان بعد از دوره کوتاه چند ساله دیگر محقق نشد، بساطشان را جمع کردند و بدنبال ساکنین رفتند. دولتیان ساختمانهایشان را فرسوده کردند و بعد سراغ ملک دیگری در جای دیگری رفتند و دوباره  هزینه کردند. الان می گوییم اینجا باغشاه بود، فردا خواهیم گفت روزی اینجا ونک بود و پس فردا نوبت محله بخت برگشته دیگری در دل کوه است. آنجا دیگر ترافیک راهی برای فرار ندارد و همینطور تهران. 

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: