از کوی یار تا سر بازار

صفحه زبان شناخت کوروش علیانی چهارصدمین روز فعالیتش را جشن می گیرد. به دعوت او درباره چالشهای اقتصاددانان در استفاده از زبان فارسی نوشتم:

بر خلاف زبانشناسی اقتصاد مطالعه الگوهای رفتاری میلیونها انسان زنده است که با توجه به سلایق و علایق تحت تاثیر شرایط کلان تصمیم می گیرند کار کنند، پس انداز کنند و بچه دار بشوند. در نتیجه روش شناسی حاکم در این علم یک انتزاع ریاضی از فرآیندهای تصادفیست. در نتیجه پایبندی زبانشناسانه و گاهی متعصبانه به روش و فرم وجود ندارد. اینجا محتوا و پیشفرضها مهمتر هستند تا زبانی که برای بیان آنها استفاده می کنیم.
با اینحال حتی پیچیده ترین نظریه های اقتصادی و تحلیلها باید به زبانی بیان شوند که برای شنونده مفهوم باشند. اینجاست که مفاهیم اقتصادی مانند مفاهیم هر علم دیگری اسیر چهارچوب زبان و واژه های متداول می شوند. اینجاست که اقتصاددان فارسی زبان گاهی آرزو می کند معادلی فارسی برای واژه هایی مانند utility، business یا اصطلاحات مالی وجود داشتند. علیرغم غنای ادبی و محتوایی سرشار از مفاهیم فلسفی، عرفانی و انسانی زبان فارسی تازه چند دهه است که ابزار انتقال مفاهیم اقتصادی شده است.
می توانیم بگوییم اقتصاددان فارسی زبان در رو در رویی با این چالش تنها نیست. او هم مانند پزشک فارسی زبان، فیزیکدان فارسی زبان، شیمیدان فارسی زبان و سایر دانشمندان می تواند از زبان تخصصی استفاده کند. این گزاره تفاوت در مخاطبین را در نظر نمی گیرد. مخاطب فیزیکدان جامعه علمیست، مخاطب اقتصاددان کل جامعه است. اقتصاددانی که نمی تواند نتایج پژوهشهایش را به زبان ساده بیان کند معمولا نمی تواند تاثیری بر روند رویدادهای جامعه پیرامونش داشته باشد. او شبیه آدم لالی می شود که در پست دیده بانی کشتی تایتانیک است و می خواهد با حرکت دادن دستهایش ناخدا و سکاندار را از وجود خطر آگاه کند.
از سوی دیگر برای آنکه ناخدا به هشدار اقتصاددان و اقتصاددانان گوش دهد لازم است مسافران که همان مردم هستند بتوانند درک کنند که خطر در کمین کشتیست. این درک بدون آشنایی با مفاهیم اقتصاد و درک زبانی که برای بیان آنها استفاده می شود میسر نیست. شاید بتوان ادعا کرد بدلیل همین ناتوانی در انتقال مفاهیم بوده است که ناخودآگاه جامعه آن درکی را که از شعر و ادبیات یا مهندسی دارد از اقتصاد و علوم توسعه ندارد. دهه های ناتوانی در انتقال مفاهیم یک گسست غیرقابل انکار بین باورهای اقتصادی رایج در جامعه و واقعیت اقتصادی و کنشهای اقتصادی جامعه ایجاد کرده است. مانند آنکه در حالیکه علم پشه را عامل انتقال مالاریا می داند در جامعه هنوز باور داشته باشند که این هوای آلوده است که باعث این بیماریست. مردمی که نمی دانند مالاریا از طریق نیش پشه منتقل می شود از دولتمردانشان هم توقع مبارزه با پشه مالاریا را ندارند.
این روزها از یکسو توجه عمومی به تحلیلهای اقتصادی در حال افزایش است و از سوی دیگر علاقه به تحصیل و پژوهش در رشته های بازرگانی و علوم انسانی بیش از پیش است. با اینحال هنوز بین زبان محاوره ای و زبان علمی فاصله هست. بنظر می رسد هنوز پژوهشگر اقتصادی نمی تواند به زبانی ساده مانند همتایان انگلیسی زبان خود با مردم همزبانش سخن بگوید. زبانی که به غنای ادبیش می بالیم گاهی در سیر عرفانیش فراموش می کند ما خاکیان به بازارها هم باید برویم و همیشه فقط از کوی یار گذر نمی کنیم.

چرا جنگ ادامه پیدا کرد؟

به بهانه بحثهای این روزها نوشتم بی هیچ نیتی به بی احترامی و فقط در جهت انتقاد و طرح پرسش.

در همه بحثهایی که در فضای شبکه های اجتماعی در جریان است کمتر کسی از خودش یا دیگران می پرسد چرا جنگ ادامه پیدا کرد؟ دلیلش ساده است، همه می دانند چرا جنگ ادامه پیدا کرد، ولی بر اساس روایت خاصشان از تاریخ و باورهای سیاسیشان. با اینحال یک رویداد سترگ هرگز یک عامل ندارد. مخالفان ادامه جنگ و منتقدان روشهای اداره و مدیریت آن حاکمیت را متهم می کنند به عمد جنگ را طولانی کرده است تا پایه های قدرتش را تحکیم کند. موافقان اما به متجاوز بودن صدام حسین و ضرورت دفاع از کشور اشاره می کنند. هر دو گروه اشتباه می کنند و اسیر پیشداوریهای برخاسته از باورهای سیاسی نقش بقیه عوامل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را نادیده می گیرند.

اگر سوال این است که چرا جنگ ادامه پیدا کرد باید نگاهی به شرایط و ویژگیهای آن دوره بیاندازیم. چرا جنگ هشت سال علیرغم تلفات سنگین نظامی ادامه پیدا کرد؟ چرا ایران با وجود آزادی خرمشهر صلح را نپذیرفت؟ آیا ایران توان اقتصادی لازم را داشت یا غره به درآمدهای نفتی بود؟ آیا مردم ایران در دهه شصت میهن پرست تر بودند؟ آیا این ذهنیت که هزینه فایده هر کاری را در فرآیند تصمیم گیری در نظر بگیرند وجود داشت؟ آیا در مسائل نظامی حرف عقلا و نظامیان تحصیلکرده پذیرفته می شد یا ذهنیت مردم و رسانه ها و حتی روشنفکران آنقدر ضد ارتش و نظامیان بود که تنها شور و شوق بسیجی وار را می پذیرفتند؟ آیا کسی در نظام سیاسی ایران قدرت تصیمی گیری و شهامت گرفتن تصمیم به پایان جنگ را در آن جو انقلابی و افراطی داشت؟

پاسخ به همه این سوالها بدون بررسی آمار، تغییرات در شاخصهای اجتماعی و اقتصادی، روند تغییر تفکر سیاسی و دهها پژوهش دیگر ممکن نیست. ساده اندیشانه و ساده لوحانه است که بگوییم که جنگ ادامه پیدا کرد چون نظام بدنبال تحکیم پایه های قدرتش بود. در حالیکه در شرایط جنگی دهها برنامه مختلف رفاهی و جیره بندی پیشنهاد و اجرا می شد که قیمتها ثابت بمانند و حداقلی از رفاه برای مردم تامین شود و رضایتشان کسب شود. خیلی جالب است که در یک کشور در حال جنگ همیشه بهای نان ثابت ماند و هیچوقت کمبودی در کالاهای اساسی مشاهده نشد. درباره هشت سال جنگ داستانهای زیادی هست، ولی آیا کسی از گرسنگی یا سوء تغذیه گسترده گزارش یا آماری دارد؟ بدون همراهی مردم ادامه جنگ میسر نبود. به دلیلی یا دلایلی که نمی دانیم توده های مردم تا زمانی که خبرها از جبهه خیلی بد نبود در ادامه جنگ همراه نظام بودند.

هشت سال مدت زمان زیادیست. هشت سال یعنی اگر کلاس اول دبستان را اولش شروع کرده بودی در سال هشتم داشتی امتحانات نهایی سال سوم راهنمایی را می دادی. از یک کودک هفت ساله به یک نوجوان پانزده سال تبدیل شده بودی. هشت سال یک نسل را به پیری، یک نسل را به میانسالی و یک نسل را به بلوغ می رساند. در تاریخ معاصر کمتر جنگی با خطوط دفاعی ثابت و ارتشهای کلاسیک در دو سوی میدان هشت سال طول کشیده است. در جنگ جهانی اول، که از نظر تاکتیکها و تکیه بر خاکریز و کانال برای دفاع و استفاده از موجهای انسانی و پیاده نظام سبک برای حمله بیشترین شباهت را به جنگ ایران و عراق داشت طولانی شدن جنگ و رسیدنش به سال چهارم دلیل اصلی سقوط تزار در روسیه بود. سال پنجم  جنگ جهانی اول شاهد سقوط امپراتور اتریش و قیصر آلمان و تشکیل جمهوری در اتریش و آلمان بود. نارضایتیهای عمومی نقش عمده ای در سقوط تاجداران آلمانی و روس داشتند. با اینحال در ایران بعد از هشت سال جنگ دائم جنگ هنوز ادامه داشت و کسی به پایانش فکر نمی کرد.

کسانی که از فرضیه های جایگزین صحبت می کنند پیشفرضهای فراوانی دارند. اول ایشان فکر می کنند که هر چه حضرت امام یا نظام تصمیم می گرفت عملی و اجرا می شد و انتقادی در جامعه بر نمی انگیخت. حال آنکه امام خمینی حتی در آزاد کردن شطرنج از انتقاد حوزه و علمای سنتی در امان نبود، چه برسد به پایان دادن جنگ که به ادبیات انقلاب و این تصویر ذهنی مبارزه با امپریالیسم و زور به لطف روشنفکران چپ گره خورده بود. آیا تحلیلگران پشت میز نشین یکبار از خود پرسیده اند که بر سر افسرانی که با ادامه جنگ مخالفت کردند یا حتی می کوشند از برخورد شعارگونه جلوگیری کنند چه آمد؟ دوم ایشان باور ندارند که ذهنیت جامعه تا چه حد پذیرای اعتدال و تعقل بود. در گفتگوهای امرای ارتش و خاطراتشان بسیار به این نکته بر می خوریم که کسی نمی پذیرفت که گرفتن بصره میسر نیست و صحبت از غیرممکن بودن آن به حساب خیانت گذاشته می شد. ساده اندیشان فکر می کنند که ما در میدان نبرد رستمی بودیم دستان سام، که با زدن بر صف دشمن او را تارومار می کردیم. در حالیکه اینطور نبود. سوم و مهمترین نکته این واقعیت است که هدف فرضیه های جایگزین معمولا محکوم کردن یک طیف سیاسی و کسب اعتبار برای طیف دیگریست بدون آنکه تعامل اجتماعی جامعه ایران و تکامل تفکرش در دهه پنجاه را در نظر بگیرد. فراموش نکنیم برای تمام دوران بعد از جنگ جهانی دوم و نهضت ملی شدن نفت فرد نظامی در همه داستانها و روایتهای ادبیات ایران که بدست طیف چپ نوشته می شد منفور و محکوم بود.

برای کسی که تاریخ می خواند واضح است که مردم ایران با یک اعتماد به نفس وصف نشدنی در انقلاب 57 به پا خاستند. ایشان به نبرد حق و باطل باور داشتند و بعد از تجربه یک دهه رفاه نسبی و رشد و توسعه سریع به یک خودباوری بینظیر در تاریخشان رسیده بودند. اجازه می خواهم این فرضیه را هم مطرح کنم که تاکید دولت پهلوی بر میهن پرستی و هویت ایرانی یک حس وطن پرستی عمیق و ریشه دار در مردم ایجاد کرده بود. این یک واقعیت است ولی بسیاری از افسران و خلبانان ارتش روز اول جنگ علیرغم حکمهای ناروا و بیعدالتیها خود را برای خدمت فعال به پایگاهها و پادگانهایشان معرفی کردند. و با وجود جوی که در تمام سالهای جنگ وجود داشت بر سر پستهای خود باقی ماندند و انجام وظیفه کردند. فکر می کنم در سال 1359 و دهه شصت مردم ایران به پیروزی نهایی باور داشتند. هشت سال جنگ بی امان لازم بود تا یادآور شود هر کاری ممکن نیست.

جنگ به دلایل بسیار زیادی ادامه پیدا کرد، ولی تفحص درباره آنها از حوصله کسانیکه می خواهند با کوبیدن دیگران برحق بودن و برتر بودن خود را به رخ بکشند خارج است.  به هر دلیلی که جنگ آغاز شد هدف متجاوز استیلا بر ایران بود و زنان و مردانی جان برکف از ایران دفاع کردند که داستان بسیاری از آنها ناگفته مانده است و می ماند. آنها  وقتی برای تحلیل نداشتند دشمن از مرزها گذشته بود. برای تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر، پاسداران هویزه، خلبانان بوشهر و دزفول و امیدیه، برای سربازان گیلانغرب و مزربانان مهران، برای عشایر ایلام، برای مردم کردستان برای خیلی از ما، مردم ایران، جنگ یک تصمیم سیاسی نبود که بخواهند درباره اش بحث کنند برای آنها جنگ فرق زنده ماندن و نماندن بود. جنگ هشت سال ادامه پیدا کرد و نباید هشت سال طول می کشید ولی قبول کنیم تنها علت ادامه داشتنش آن نیست که مخالفان قدرت می گویند.

کمی بیشتر فکر کنیم، روزهای جنگ را بخاطر بیاوریم.

ششصد سوار

به بهانه پیدا شدن بقایای 175 غواص ایرانی کشته شده در جنگ ایران و عراق شعر معروف لرد تنیسون را ترجمه کردم. حمله هنگ سبک اسلحه به توپخانه روسها در جنگ کریمه در قرن نوزدهم یک اشتباه نظامی محض و حاصل رقابتها و حسادتهای فرماندهان و افسران بریتانیایی بود که به کشته شدن دهها سرباز سواره نظام در یک حمله مستقیم و دیوانه وار به توپخانه ارتش روس در شهر سواستوپول منجر شد. با اینحال شعرا و ادبای دوران ویکتوریا در بریتانیا رشادت و شجاعت سربازان را ستودند و مورخان فرماندهان را توبیخ کردند. شعر لرد تنیسون درباره رزم هنگ سبک اسلحه امروزه یک اثر کلاسیک ادبیات به شمار می آید و در مدارس زیادی در کشورهای انگلیسی زبان تدریس می شود. آنرا ترجمه کرده ام. از ترجمه ناقصم از استادان فن ، پوزش می خواهم. متن شعر اینجاست ، اگر دوستی زحمت ترجمه بهتری را بکشد.

نیم فرسنگ، نیم فرسنگ

!نیم فرسنگ، به پیش

!همه به سوی دره مرگ

به پیش تاختند ششصد سوار

«به پیش ای سواران،

حمله برید بر آتشبارها» صدا فرمان داد

!همه به سوی دره مرگ

به پیش تاختند ششصد سوار

*

«به پیش ای سواران»

آیا مردی ترسیده بود؟

 سربازان می دانستند

کسی خطا کرده است

اما کار ایشان نبود

یافتن پاسخ

توجیه داشتن

دستورشان تاختن و جان باختن

!همه به سوی دره مرگ

به پیش تاختند ششصد سوار

*

آتشبار در یمینشان

آتشبار در یسارشان

آتشبار در پیشرویشان

غرید و بارید

توپ و گلوله از آسمان

بیباکانه تاختند سواران

به سوی کام مرگ

دروازه های دوزخ

به پیش تاختند ششصد سوار

*

تیغها عریان شد

و رقص شمشیرها آغاز شد

گردن زدن توپچیان

تاختن بر یک ارتش

و دنیا انگشت به دهان

از تیغ آنها

در میان دود و آتش

می گریخت قزاق و روس

بازگشتند سواران

ولی نه ششصد نفر، نه همه سواران

*

آتشبار در یمینشان

آتشبار در یسارشان

آتشبار در پیشرویشان

غرید و بارید

توپ و گلوله از آسمان

به خاک  افتادند

راکب و مرکوب

آنها که آنقدر خوب جنگیده بودند

بازگشتند از کام مرگ

از دروازه های دوزخ

همه بازماندگان

بازماندگان ششصد سوار

*

فخرشان کی رنگ خواهد باخت؟

با آن رزم دلاورانه

دنیا متحیر ماند

رزمشان را بیادآورید

بیاد آورید آن هنگ دلیران

آن ششصد شهسوار

از رواداری تا همزیستی برابرانه

آتلانتا پایتخت جنوب آمریکاست. نه همه جنوب جغرافیایی بلکه آن جنوب تاریخی که تقدیرش را به داغ برده داری تیره کرد. این پایتخت بودن یعنی آتلانتا پایتخت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این هویت تاریخی هم هست. در نتیجه پایتخت جنوب برده دار، پایتخت جنبش مدنی برای حقوق برابر و محل اولین نهادهای دانشگاهی آمریکاییان آفریقایی تبار هم هست. زندگی در اینجا می تواند خیلی آموزنده باشد. پی بی اس تقریبا هر هفته برنامه ای درباره بخشی از تاریخ جنوب دارد که به زندگی اقلیتهای نژادی در این منطقه می پردازد.
محتوای این برنامه ها خیلی جالبند و تصویر دقیقی از پویندگی اجتماعی و اقتصادی در جنوب ترسیم می کنند. مثلا این واقعیت مارگارت میچل نویسنده بربادرفته یکی از حامیان سیاهپوستان در شهر بود و به بیمارستان آنها کمک می کرد شاید در 2015 خیلی مهم نباشد ولی در 1935 کار مهم و سترگی بوده است. مستند امشب درباره «قطار زیرزمینی» می باشد که شبکه فراری دادن برده ها از جنوب به شمال بوده است.
این برنامه ها برای من یک جور دوره آموزشی هستند. درسهای همزیستی اروپاییان و آفریقاییان در این منطقه منحصر به قرن نوزدهم یا بیستم نیست. بنظر من این درسها برای همه ملتها که تنوع قومیت و باورها دارند لازم هستند. همزیستی فقط به معنای تحمل یکدیگر نیست بلکه به معنای درک متقابل است.
موفقیت جنبش مبارزه مدنی برای حقوق سیاهپوستان با اصلاح قانون اساسی و معرفی قوانین حامی اقلیتها پایان پیدا نکرده است. سفیدپوستهای فردای امضای این قوانین بیدار نشدند تا شهروندان درجه دو سابق را در آغوش بگیرند و به آنها ورود به جامعه درجه اولها را تبریک بگویند. موفقیت این جنبش در تعریف چهارچوبی برای همزیستی مسالمت آمیز بود تا برابری تحقق پیدا کند. هنوز در سال 2015 می توان پیشداوریها را دید و تبعیض ناشی از آنها را لمس کرد. 150 سال از پیروزی شمال در جنگ داخلی می گذرد و از راهپیمایی در شهر سلما در آلاباما 50 سال ولی برابری واقعی و همزیستی برابر هنوز کاملا محقق نشده اند.
در دوره مدیریت منطقه ای در سال گذشته شهردار جانز کریک، شهر کوچکی در شمال بخش فولتون حرف جالبی زد «جنبش رواداری نژادی را قانونی کرد، همزیستی برابرانه و برادرانه چیزیست که ما به آن خواهیم رسید. این اشتباه است که رواداری را با همزیستی اشتباه بگیریم. رواداری یعنی تحمل تفاوت ناخوشایند، همزیستی برابرانه یعنی پذیرفتن تفاوتها بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی». از رواداری به همزیستی می رسیم ولی با پذیرفتن تفاوتها.
آتلانتا هنوز دارد این راه را می پیماید و تجربه این تحول خیلی جالب است.

یک تجربه جالب

زمانیکه وبلاگها شروع شدند چند سالی بود که صحبت از گفتگوی اجتماعی می شد. وبلاگها بعنوان تریبونهای اشخاص و اعضای جامعه بخشی از این گفتگو شدند و آنرا شکل دادند. صحبتها همیشه با صمیمیت همراه نبود و هنوز نیست. ولی خیلی زود خیلیها متوجه شدند که پیشداوری یک ویژگی فراگیر است و تعصب بر سر باورها منحصر به یک خط فکری خاص نیست. جالب بود خواندن افکار آدمهای متضاد و کشف این واقعیت که هر دو طرف یکدیگر را به یک شکل محکوم می کنند و رفتار یک فرد یا افراد را به بقیه تعمیم می دهند. بحث بر سر همزیستی یا مدارا نبود بحث بر سر این بود که کدام طرف بر حق است. خیلی طول نکشید که خیلیها متوجه شدند بر حق بودن برایشان به معنای نفی دیگرانیست که متفاوت هستند. این تجربه بزرگ و خوبی بود. وبلاگها به پیشرفت گفتمان اجتماعی در ایران کمک کردند و هنوز بخشی از آن هستند، گرچه نقش شبکه های اجتماعی پررنگ تر شده است.

حالا در شبکه های اجتماعی اتفاق دیگری دارد روی می دهد. به لطف پیشرفت منطقه و افزایش افرادی که زبان دومی را می دانند یک گفتمان منطقه ای در حال شکل گیریست. در این گفتمان ملیتها و کیشهای مختلف دارند می فهمند که پیشداوری منحصر به دیگران نیست. دیروز تجربه جالبی از این بحثها داشتم. فردی از یکی از کشورهای همسایه داشت می گفت که ایران می خواهد امپراتوری پارسی را به مرکزیت بغداد احیاء کند و الان چهار پایتخت عربی را کنترل می کند. کمی هراس آفرینی برای توجیه موضعی تند و ضد ایرانی. الان دارم فکر می کنم برای این فرد یا افراد شبیه به او چقدر این مهم است که این حرفها حقیقت داشته باشند یا فقط این مهم است که این حرفها را در بحثها بزنند تا یک طرف خوب و برحق باشد و طرف دیگر بد و باطل؟ اینجا فعلا گفتمانی در کار نیست. یک جدل در کار است. جدلی بین آدمهایی که می خواهند باشند و آدمهایی که باور نمی خواهند کنند دیگران هم هستند و یارانه ایالات متحده برای گسترش منافع ملیشان رو به اتمام است. با اینحال حتی این جدل راه را برای یک گفتمان منطقه ای باز می کند. گفتمانی که می تواند در نهایت به همزیستی مسالمت آمیز بر مبنای درک متقابل منجر بشود.

جالب است ولی در این دنیای جدید ارتباطات هر کس می تواند نماینده کشورش، طرز تفکرش و فرهنگش باشد. گرچه این نمایندگی به معنای سخنگویی برای همه نیست، ولی گفتار و کردارش به مجموعه هویتهای مشترک اجتماعی جامعه اش اضافه می کند. جالب است وقتی پیشداوریها و قضاوتها بیان می شوند همه خیلی شبیه هم می شوند در منطقه ای که روزی گهواره تمدن بوده است.

تکریت، از صلاح الدین تا صدام

رویدادهای سیاسی – نظامی معمولا گروه زیادی از کارشناسان را به ابراز نظر می کشانند وگروه زیادی را هم کارشناس می کنند.  عملیات تکریت یکی از این   رویدادهاست، که این روزها خیلیها را به هیجان آورده است.  تاریخ منطقه و رویدادهایی که برای 25 قرن گذشته در آن اتفاق افتاده اند روندها و شباهتهای جالبی داشته و دارند که برای ذهن خلاق و تحلیلگر آموزنده هستند. از یادداشتهایی که خوانده ام این پست خوان کول را دوست داشتم که به این نکته اشاره می کند که تکریت قبل از آن که زادگاه صدام حسین باشد، زادگاه صلاح الدین ایوبی موسس سلسله ایوبی و فاتح جنگهای صلیبی بوده است. برای این محقق و استاد دانشگاه این واقعیت جالب بوده است که امروز تکریت توسط نیروهایی آزاد می شود که در آنها رزمندگان و داوطلبان شیعه در اکثریت هستند و یک فرمانده ایرانی که تجربه جنگ با صدام را دارد در هدایت عملیات و تعریف استراتژی ان نقش دارد. خوان کول به این نکته اشاره می کند که در دوره صدام افراد زیادی از منطقه تکریت بواسطه نزدیکی به صدام و یا هم قبیله بودن با او به مقامات مهمی در حزب بعث و دولت عراق رسیدند و در سرکوب شیعیان عراق نقش داشتند.  چرخ تاریخ اینجا متوقف نمی شود. برای خوان این هم جالب و قابل یادآوریست که این نیروهای شیعی به شهری رسیده اند که زادگاه صلاح الدین ایوبی هست، کسی که با تسلط به مصر به حکومت سلسله شیعی مذهب خلفای فاطمی، که اسماعیلی بودند، در این کشور خاتمه داد. صلاح الدین حکومت ایوبی را در این کشور تاسیس کرد و مذهب تسنن را به این کشور بازگرداند تا دوباره به نام خلیفه عباسی بغداد در آن خطبه خوانده شود. تنها بعد از این تحولات بود که صلاح الدین قوایش را بر ضد صلیبیون حاکم بر فلسطین به کار گرفت.

نکته اخلاقی داستان: شیعه و سنی 14 قرن است که در کنار یکدیگر در منطقه زندگی کرده اند.  جنگ قدرت بیشتر به بهانه تفاوتهای آنها توجیه شده است تا آنکه تفاوتهای آنها دلیلش باشد. تکریت را داوطلبان و ارتش عراق آزاد خواهند کرد. و بعد همه امیدواریم شاهد شکست همیشگی گروه تروریستی و خونریز داعش باشیم. گروهی که شاه اردن درباره آنها گفته است «ما مسلمانیم، ولی خدا می داند اینها کی و چه هستند»

روز زبان مادری مبارک

روز زبان مادریست.  به هر زبانی که صحبت کنید می دانید همه آدمها در جامعه ای زندگی نمی کنند که زبان مادریشان زبان رسمی باشد. در ایران ما تجربه بزرگ شدن خیلی از ما همراه شنیدن گویشها و لهجه های مختلف رایج در کشورمان بوده است از آذری و کردی گرفته تا گیلکی و مازنی. برای کشوری به کهنسالی ما تنوع زبان و گویش یک جورهایی طبیعیست و یکی از جاذبه های سرزمینمان. با اینحال وقتی بحث زبان مادری وارد دعوای سیاست زده ها می شود و بعد می شود بخشی از تعریف قومیت موضوع فرق می کند. انگار تفاوت باید دلیل بی تفاوتی آدمها و خصومت بین آنها باشد. تفاوت در زبان مادری، فقط یک تفاوت است وگرنه همه ما هنوز انسانیم و هنوز ایرانی و ساکن فلات ایران. جالب است که ایران تنها کشور کهنسالی نیست که در آن زبانهای و گویشهای مختلف وجود دارند. از هند که قاره ایست در زبان و گویش تا ایالات متحده هر جامعه و کشوری کسانی را دارد که زبان مادریشان زبان رسمی نبوده است. در بریتانیای کبیر، که زبان رسمیش یک زبان بین المللیست، اهالی ولز هنوز به ولش سخن می گویند. در فرانسه، مهد ادب و هنر اروپا که تا جنگ اول جهانی زبانش حتی در دربارهای دشمنش نشانه فرهنگ دوستی و روشنفکری بود، مردم باسک به زبان خود سخن می گویند. در اسپانیا کاتالانها و در ایالات متحده اسپانیایی زبانها زبان مادری خود را دارند.

یادداشت خوب نفیسه کوهنورد، خبرنگاری ایرانی از شهر ارومیه که از کوبانی گزارش تهیه می کند را دیدم. بنظرم آمد حرفیست که از ذهن خیلی از ما گذشته و می گذرد. بعد از کسب اجازه از او در اینجا بازنشرش می دهم:

اهل کجایی؟
…ارومیه…اورمیه
ارومیه نه اورمیه…اورمیه نه ارومیه
ترکی یا کرد؟
ترکم اما چه فرقی برای شما می کنه…
اخه فکر کردم چون از کردها گزارش می دی حتما شیرزن کردی…حالا اشکال نداره…
اخه بسکه از کردها گزارش دادی اصلا باورم نمی شه ترک باشی…پس شیرزن ترکی…
تو ضد کردهایی
تو ضد ترکهایی
…..
در این یک سال به اندازه همه عمرم با این مکالمات مواجه شدم…
هر قدر تو خاطراتم از بیش از دو دهه زندگی در شهرم ارومیه/ اورمیه/ رضاییه یا هر چیز که شما صدا می کنید می گردم یادم نمیاد که در همه این سالها چه در مدرسه و چه محافل دیگه کسی از کسی پرسیده باشه تو ترکی یا کرد…تو کلاس ۲۶ نفره ما در مدرسه هم ترک بود و هم کرد و هم ارمنی…با هم خوش بودیم…کسی حتی به ذهنش نمی اومد که سوال کنه…در دانشگاه هم وقتی می گفتم اهل کجام از تبریزی گرفته تا مهابادی می گفتن خب پس همشهری هستیم و می خندیدیم و از اینکه تو غربت تهران همشهری پیدا کردیم خوشحال می شدیم…
حالا اما غصه ام می گیره…چه به سر شهری اومده که فرهنگ بالا و آشتی جویی مردمش مثال زدنی بود؟ شهری که جنگهای فراوان به خودش دیده اما مردمانش هرگز صحبت از انتقام نمی کردن؟
غصه ام می گیره از اینکه حتی گزارشهام با قومیت سنجیده می شه…اگر کرد باشم پس هر چه بخوام می تونم بگم…اما چون ترکم همون گفته ها می شه معیار ضدیت…چون ترکم و از نبرد در مناطق کردنشین می گم پس خائنم….چون ترکم و از ترکمانها هم گفتم پس حتما با کردها دشمنم…و هزار حرف دیگه و بازخواستها از اینکه چرا ترکی حرف زدی یا چرا فلان چیز رو به کردی گفتی…
غصه ام می گیره از اینکه برای یک کلمه به زبان مادری نوشتنم باید هزار توضیح پس بدم…غصه ام می گیره از اینکه برای گذاشتن یک آهنگ به زبان مادری هم استانی ها و سایر همشهری هام باید باز هم جواب سوالهایی رو بدم که درک نمی کنم….

غصه ام می گیره که زبان مادری می شه معیار سنجیدن تو…می شه دلیل دشمنی یا دوستی تو…می شه دلیل صداقت یا ریای تو….غصه ام می گیره که زبان مادری که باید دلیل مباحات و لذت تو باشه می شه عامل فشار و سبب صدها بی انصافی و حمله و …

غصه ام می گیره که حتی روز زبان مادری رو با دل راحت نمی تونم تبریک بگم…اما مهم نیست باز هم می گم…

امیدوارم روزی برسه که زبان مادری دلیل هیچ جنگ و مبارزه نباشه…روزی که همه از یاد گرفتن زبانهای مادری دیگران هم لذت ببرن و بدونن هیچی با ارزشتر از دونستن زبان مادری دوست و همسایه و هم میهن و ….نیست

آنا دیلیمه عاشیقام…آنا دیلی گونو موباره اولسون

روز زبان مادری مبارک

گزارش یک مکالمه

یکی از مزایای دولت سعودی برای شهروندان کشور اعطای بورسهای تحصیلی کامل به جوانان برای ادامه تحصیل در غرب است. در دانشگاه ما و در برنامه ام بی ای که مدیرش هستم نزدیک به چهل دانشجو از کشور عربستان سعودی با استفاده از این بورس مشغول به تحصیل هستند. مثل همه دانشجویان دیگر از این گروه دانشجویان هم نکته های آموزنده بسیاری درباره نوع نگاه به مسائل خاورمیانه و رویدادهای اقتصادی فراگرفته ام و فرا می گیرم. عبدالله یکی از این دانشجویان است که امسال فارغ التحصیل شد ولی هنوز به ما سر می زند و در حال تصمیم گیری درباره دوره دکترایش است. او از دانشجویانیست که به مسائل سیاسی علاقه دارد و هر ازگاهی درباره ایران سر صحبت را با من باز می کند. این خلاصه ای از صحبت هفته پیش ماست:

  • کشور شما خیلی خوب بازی کرد.
  • ایران؟ کدام بازی؟
  • شما خیلی قشنگ آمریکا را وادار کردید دو دشمنتان را حذف کنند.
  • ببخشید! ولی همشهریهای شما 11 سپتامبر را سازمان دادند. توقع داشتی سینه سپر کنیم و تا تیر خشم آمریکا به ما اصابت کند؟
  • نه ولی به نفع شما شد.
  • خوب بین اینکه نتیجه یک رویداد به نفع ما باشد تا اینکه ما عامل رویدادنش باشیم تفاوت هست.

متعجب نگاهم می کند، به این فکر نکرده بود.

  • در هر حال الان آمریکا می خواهد شما را راضی کند.

حالا نوبت من است که خیره نگاهش کنم.

  • آمریکا متحد شماست! سی و چهار سال است که با چماق آمریکا توی سر ما کوبیده اید. آمریکا از شما دفاع می کند، به شما اسلحه می فروشد. ارتش شما را آموزش می دهد. در خاک شما نیروی نظامی دارد تا علیه ما وارد عمل شود. شما نزدیکترین متحد آمریکا هستید.
  • چه فایده، الان آمریکا دنبال شما افتاده است و به ما دارد خیانت می کند!
  • منظورت چیست؟ یعنی آمریکا حق ندارد منافع ملی خودش را داشته باشد؟ ضمن اینکه آمریکا دنبال اتحاد با ما نیست. ما را تحریم کرده است، وادارمان دارد می کند برنامه هسته ایمان را فراموش کنیم.
  • خوب باز شما به لطف آمریکا از شر دو دوشمن خلاص شده اید و قوی هستید.
  • خوب ولی این نتیجه مورد نظر آمریکا نبود، آمریکا برای خاطر ما افغانستان را اشغال نکرد و به عراق حمله نبرد. شما چرا با آمریکا صحبت نکردید که به عراق حمله نکند؟
  • خوب دولت ما سرسپرده آمریکاست، نمی خواهد منافع ما را به آمریکا گوشزد کند.
  • یعنی چه دولت شما سرسپرده آمریکاست؟ شما یک کشور مستقل هستید، بر خلاف سیاستهای آمریکا از تندروها در پاکستان و عراق و سوریه حمایت می کنید.
  • آنها عرب هستند (پاکستان را فراموش می کند). شما دارید در یمن مداخله می کنید، حیاط پشتی ما!
  • یمنی ها؟
  • ما خیلی نگران نفوذ ایران در یمن هستیم شما از حوثیها حمایت می کنید تا یمن را کنترل کنید و از پشت به ما خنجر بزنیم.
  • نه اینکه شما تندروهای وهابی در پاکستان و افغانستان و عراق  را علیه شیعه ها تحریک نمی کنید؟

…. مکث می کند و ادامه می دهد:

  • اینها مورد حمایت دولت سعودی نیستند.
  • یعنی تو می خواهی من باور کنم دولت سعودی به شهروندان متبوعش اجازه می دهد از گروههای مسلح تندرو در کشورهای دیگر حمایت مالی و تجهیزاتی کنند؟
  • خوب دولت نمی تواند جلویشان را بگیرد، آمریکا می خواهد این افراد این کارها را بکنند.
  • یعنی امریکا دولت شما را اداره می کند؟
  • بله! دولت ما سرسپرده آمریکاست و ضعیف است.
  • عبدالله دولت تو به تو بورس داده است تا اینجا درس بخوانی چرا بهش احترام نمی گذاری؟ چرا همه چیز را از چشم آمریکا می بینی.
  • همه چیز زیر سر آمریکاست و شما ایرانیها آنها را دارید به سمت خودتان می کشید. ما تنها مانده ایم.

یعنی من می خواهم موهای سرم را بکشم الان.

  • شما آنقدر تجهیزات و مهمات دارید که تا لیبی بروید، بمباران کنید و برگردید، ارتش ما در مقایسه با شما تجهیزات مدرن هوایی چندانی ندارد. شما هر چه می خواهید دریافت می کنید. همه به شما همه چیز می فروشند.
  • برای منافع خودشان نه منافع ما.
  • پس چرا اسلحه می خرید؟
  • باید در برابر ایران از خودمان دفاع کنیم.
  • پس شما برای منافع خودتان اسلحه می خرید نه برای منافع دیگران.
  • ولی آمریکاست که ما را وادار می کند اسلحه بخریم.
  • عبدالله! شما اسلحه می خرید، علاقه شما برای تسلط به منطقه همیشه وجود داشته است!
  • خوب ایران هم می خواهد رهبر منطقه باشد.
  • البته، این یک واقعیت تاریخیست.
  • شما اصلا امپریالیستید!
  • چرا؟
  • شما ایرانیها می خواهید مثل زمان ساسانی امپراتوری داشته باشید.
  • اصلا تو می فهمی ما هزار و چهارصد سال است مسلمانیم؟ چه چیز ایران امروز ربطی به ساسانی دارد؟
  • خوب ولی هنوز می خواهید امپریالیست باشید. جمعیت شما زیاد است، شما می خواهید همه کس را کنترل کنید.
  • شما نمی خواهید؟
  • اعراب یکی هستند. اعراب باید با هم باشند.

(جان عمه ات به انگلیسی چه می شود؟)

  • خوب بگذریم. دکترا چه می خواهی بخوانی.
  • مالیه اسلامی
  • چرا؟
  • نمی دانم جالب است.
  • بسیار خوب. موفق باشی.
  • شما ایرانیها خیلی زرنگید!
  • ممنونم شما هم بدنیستید.
  • نه شما زرنگترید.

دارم فکر می کنم یعنی تو ذهن این ما چه قدرت مخوفی هستیم. و آدمهای دیگر مثل او فکر می کنند ایران می خواهد چه بلایی به سرشان بیاورد.

جالب بود.

رذالتی جدید در این انحطاط اخلاقی

سخت است خواندن خبرهای اسیدپاشی. شاید نباید تعجب کرد از روزی که در اولین خشونت به زنان پوشش آنها را مقصر دانستیم  (بعنوان جامعه از این ما استفاده می کنم) و نه مرد متجاوز را شاید باید این روز را پیش بینی می کردیم. روزی که در آن مفهوم خانواده و ناموس و حرمت وارونه شده است، فرا رسیده است.  روزی که به هر بهانه ای، با یک کلاه شرعی، می توان مزاحم مردم شد، به آنها آسیب زد و بعد کار را به «غیرت دینی» نسبت داد و یک جنایت را حمایت و دفاع از ارزشهای مذهبی نشان داد.

از خودمان بپرسیم انحطاط اخلاقی در جامعه یعنی سقوط تا کجا؟ برای بچه های نسل دهه پنجاه مثالهای انحطاط اخلاقی و تحول جامعه در حرمتها فراوانند. تجربه زندگی خیلی از ما گواه این واقعیت است که به بهانه حرمت ارزشها حریمها را می توان شکست. ما دیده ایم که حرمت خانواده ها، مادران و خواهران مان را هر غریبه ای به بهانه پوشش آنها و برداشت خودش از پوشش آنها می تواند زیر سوال ببرد. شاید بسیاری فراموش کرده باشند ولی روزهایی در اوج جنگ و دفاع مقدس بود که در خانه های سازمانی نیروی هوایی همسران و دختران خلبانانی را که در همان لحظه در ماموریت برون مرزی بودند از ماشینها پیاده می کردند تا از حجابشان مطمئن بشوند. خیلیها این رفتار و گستاخی را پذیرفتند چون فکر می کردند که آنگونه باید باشد و کسانی باید نگهبان «ارزشها» در جامعه باشند. پس اجازه بدهید بعنوان یکی از این نسل پنجاهی تعجبی نکنم که امروز در اصفهان، در پایتخت تمدن و هنر ایران اسلامِی، دیوانگان یا مزدوران بیگانه ای پیدا می شوند که بخود اجازه می دهند به مردم فحاشی کنند و به دختران  اسید بپاشند.

ولی راستش را بخواهید از برخی از مردم هنوز تعجب می کنم که انگار هنوز این فجایع را جدی نمی گیرند، انگار بازیست، انگار یک شوخیست. این یادداشت را از خانمی بنام ناهید مولوی بخوانید تا بر من خرده نگیرید که فکر می کنم هر روز رذالت جدیدی را در این انحطاط اخلاقی می توان تجربه کرد:

«دقيقا ده دقیقه پيش سر خيابون از ماشين سعيده پياده شدم و پيچيدم تو كوچه ، تاريك بود و فكرم انقدر مشغول بود كه اصلا حواسم به اطرافم نبود ، صداي موتور سواري كه از رو به رو ميومد توجهم رو جلب كرد و ناخودآگاه پريدم تو پياده رو موتور سوار ترمز كرد و كسي كه تركش نشسته بود يه بطري آب رو خالي كرد روم !!!
از صداي خندشون به صدم ثانيه نكشيد كه فهميدم اين يه شوخيه ، يه شوخي كثيف و پست …
تنها واكنشم به اين كار فقط گريه بود ، فقط گريه …
زن بودن تو اين مملكت سخت ترين كار دنياست !!!»

محرم از راه می رسد، سینه می زنیم تا بگوییم همراه شهیدی هستیم که گفت «اگر دین ندارید، آزاده باشید». شاید دین داشته باشیم ولی بعید است با این رفتارها آزاده باشیم.

به بهانه صدمین شماره تجارت فردا

در صدمین شماره مجله تجارت فردا ضمن جشن گرفتن این موفقیت می توانیم بخاطر بیاوریم که حتی در روند رشد روزنامه نگاری اقتصادی در کشور هم می توان دست پنهان تقاضا و بازارها را دید.

یک صدمین شماره مجله تجارت فردا جلوی شماست. برخلاف سایر موضوعات مطبوعاتی اقتصادی نویسی و روزنامه نگاری اقتصادی در ایران رشدی آهسته ولی پیوسته داشته است. این مطبوعات هرگز نه جنجال آفرینی مطبوعات ورزشی را داشته اند و نه فراگیر بودن نشریات سیاسی را. جامعه کشور ما و فعالان اقتصادی گرچه همیشه  به رسالت اطلاع رسانی رسانه ها باور داشته اند ولی تقاضایشان برای روزنامه نگاری اقتصادی و تحلیل کارشناسی تنها در دهه هفتاد محسوس شده است و یک روند افزایشی را آغاز کرده است.

آغاز روزنامه نویسی اقتصادی کشور را می توان در ستونهای کوتاه اقتصادی و صفحه اخبار اقتصادی روزنامه های مختلف جستجو کرد، که بیشتر اوقات منحصر به درج بیانیه های رسمی و گزارشهای تکراری برداشت غله در کشور بودند. در دهه شصت، در اوج باور به تمرکزگرایی و اصالت نقش دولت در اقتصاد، شکایت از وضعیت اقتصادی بیشتر رسم بود تا تحلیل اقتصادی. زمانی که اقتصاد بعنوان یک علم مطرح نبود چهارچوب برای شناخت و تحلیل رویدادهای اقتصاد کشور بعنوان یک موجود و یک مفهوم وجود نداشت. در دهه هفتاد باور پیدا کردن به اهمیت نقش بخش خصوصی و کارآفرینی در رشد اقتصادی نقطه آغاز قبول اقتصاد بعنوان یک علم شد. تازه  برای تحلیل رویدادهای اقتصادی و نه قضاوت یا حکمیت متقاضی بوجود آمده بود.

خیلی از آدمهایی که این روزها نشریات اقتصادی کشور را می گردانند از ستون نویسی و خبرنگاری اقتصادی در روزنامه های دیگر شروع کردند جاهایی که نگرش به مسائل اقتصادی می توانست ایدئولوژیک یا حتی جنجال گرایانه باشد. روزنامه نگاری اقتصادی کاری دوبعدیست. از یکسو نیازمند مهارتهای روزنامه نگاری و توانمندی ارتباطاتیست از سوی دیگر برای معتبر بودن باید متکی به دانش روز اقتصاد و پژوهشهای متکی به روش شناسی علمی باشد. در آن سالها تجربه به بسیاری لزوم رشد همزمان و متعادل در هر دو بعد را آموخت. امروز موفقیت نشریه هایی مانند تجارت فردا و دنیای اقتصادی و امیدواری روزنامه های نوپای دیگر به موفقیت در کار رسانه ای اقتصادی و بازرگانی نتیجه این درس و عمل به آن است.

خوشبختانه امروز این شاخه از فعالیت مطبوعاتی در ایران سرسبز و رسته مستقل از یارانه های دولتی و امتیازات خاص به فعالیت مشغول است. و یکی از ثمرات توسعه بخش خصوصی و رقابتی شدن فضای مطبوعاتی کشور است. دیگر کسی برای اعلامیه های رسمی و تکراری ذائقه ای ندارد. همه می خواهند تحلیل و برداشت از وضعیت را بخوانند. در نتیجه جای تعجب ندارد که در این دنیای پرهیاهو و پرسانحه انتشار صدمین شماره تجارت فردا یک پیروزی، ولو کوچک، برای روند توسعه در ایران باشد که بتوانیم از آن خوشحال باشیم و آنرا جشن بگیریم. هر چه باشد وقتی به وضعیت اقتصادی کشور نگاه می کنیم متوجه می شویم که به نقاط روشن و موفقیتهای برخاسته از تلاش خستگی ناپذیر فعالان اقتصادی احتیاج داریم.

تجارت فردا به شماره صد رسیده است، برخی از مسائل ساختاری اقتصادی ما صد ساله هستند و احتمالا سالها با ما خواهند بود ولی با استفاده از رسانه هایی مانند تجارت فردا می توان بحث درباره ریشه ها و عواقب این کاستی ها را ادامه داد تا تصویری واضح بر مبنای واقعیتهای موجود در چهارچوبی علمی از آنها داشت.  رسیدن به یک درک مشترک از مسائل اقتصادی اولین گام در یافتن راه حل و متعهد ماندن به حل آنهاست. نشریاتی مانند تجارت فردا اکنون مدتهاست که به ما یادآور می شوند در پس غبار برخاسته از سیاست بازیها مردم ایران در حال ساختن زندگیهایشان و پیشبرد جامعه شان هستند. این تلاش آنهاست که ترقی کشور و شکوفایی اقتصادش را به همراه دارد و سزاوار ثبت در جریده روزگار است.

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: