یک دو برابر کردن!

دوبرابر کردن ظرفیت پذیرش دانشجویان دکترا از 5600 نفر به 10000 نفر با وعده آنکه نیازهای مادیش بعدا بررسی خواهد شد و تصمیم لازم گرفته خواهد شد شاهکاری نیست که تحسین برانگیز باشد. از چوب یک شبه نمی توان آدم تراشید. آیا متوجه هستند که چه تعداد اعضای هیات علمیهای دانشگاههای کشور را باید افزایش دهند؟ درباره امکانات پژوهشی چه؟  این افزایش تنها کاهش شدید کیفیت دوره های دکترای داخل کشور را بدنبال خواهد داشت. و کیفیت کار علمی در این دوره را به شدت پایین خواهد آورد.

راستی یک سوال بجای این طرحهای خارق العاده چرا کسی بدنبال اصلاح سیستم اداری مرکزی و تمرکز گرای دانشگاههای کشور نیست که سیستمیست انگیزه کش؟…شاید چون آن کاری خواهد بود سترگ و ودر خور پهلوانان و یک کار واقعی.

برای بچه هایی که عازم هستند

تابستان برای خیلیها فصل وداع با خانه پدری و زادگاه مادریست. بچه ها یا منتظر ویزا هستند یا ویزاهایشان را گرفته اند. امسال چند تایی از بچه هایی را که می روند کمی بیشتر و بهتر می شناسم، بعضیهایشان را در کلاسهایم دیده ام و برخی دیگر را در دانشکده مدیریت و اقتصاد. و چقدر باعث افتخار است که آدم می تواند ببیند ایشان بار سفر بسته اند تا مرحله ای تازه را تجربه کنند. امسال دو نکته درباره بچه هایی که عازم هستند برایم جالب است:

اول. گستردگی دانشگاهها: بچه های دیگر فقط از چند دانشگاه محدود به یکی دو ایالت خاص پذیرش نمی گیرند.  دوستانی عازم آمریکای شمالی هستند و برخی هم از کشورهای اروپایی پذیرش دارند. برای من که باور دارم این سفرها و مبادلات علمی اساسی ترین زیرساخت ارتباطات بین ملتهاست این خبر خیلی خوبیست.

دوم. تنوع رشته ها:  دیگر پذیرشها فقط اقتصاد نیست. بچه ها در اقتصاد، فاینانس، مدیریت، مدیریت نوآوری، مدیریت سازمانی و بازاریابی پذیرش می گیرند. این قدم بسیار مهمی برای جذب دانش و داشتن یک سرمایه انسانی مناسب در این علوم است.  باور کنید که ما هنوز با بسیاری از این رشته ها بیگانه هستیم و حضور ایرانیان در این رشته ها محدود و شاید ناچیز باشد.

برای این بچه ها باید آرزوی موفقیت کرد، راهی که می روند راه آسانی نیست

یک ایده پژوهشی خوب

امروز با یکی از همکلاسیهای قدیم دانشکده صحبت می کردم که به تدریس در یکی از دانشگاههای تهران مشغول است. ترم گذشته دانشجویانش بچه هایی بوده اند که به مدد طرح بومی گزینی وارد دانشگاه شده اند.  شکایت می کرد که سطح علمی این دانشجویان از دانشجویان سالهای قبلش بسیار پایین تراست و بر سطح علمی کلاسش تاثیر گذاشته است.  حالا به ذهنم رسید که می شود یک تحقیق خوب درباره این تغییر در روش پذیرش دانشجو نوشت و نتایج این regime change  را بررسی کرد. تا دید آیا این فرضیه ها واقعیت دارند و مستندات آماری هم آنها را تایید می کنند یا نه. خلاصه اگر کسی هست که روی سرمایه انسانی و نظام آموزشی می خواهد کار کند این ایده بدی نیست.

 

سمینار قوانین ورشکستگی

دکتر پویان مشایخ آهنگرانی ساعت دو بعد از ظهر یکشنبه آینده ۲۲ خرداد در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف در مورد قوانین ورشکستگی و اهمیت آن در اقتصاد صحبت می کنند. ورود برای عموم آزاد است.

کارگاههای آموزشی انستیتو نفت دانشگاه تهران

 دوباره موسم تابستان و برگزاری کارگاههای آموزشی تابستانی فرا رسیده است.  انستیتو مهندسی نفت دانشگاه تهران اقدام به برگزاری دوره های تخصصی اقتصاد و تامین مالی نفت و گاز کرده است.  درباره این  کلاسها در اینجا بیشتر می توانید  بخوانید.   کلاسها در فاصله خرداد تا آبان ماه برگزار می شود. مخاطبان دوره ها کارشناسان و مدیران حوزه های مالی، اقتصادی و برنامه ریزی وزارت نفت هستند که به زبان انگلیسی آشنایی دارند و دارای حداقل سه سال سابقه کار می باشند.

برای ناصر حجازی

دیروز داشتم با یکی از بچه های قدیمی که تازه دکترایش را تمام کرده است، حرف می زدم. هر دو خوشحال بودیم که قانون ویزای دانشجویی اصلاح شده است، اما انگار یک دفعه همه هزینه ها، همه فرصتهای از دست رفته، همه تنهاییها را بخاطر آورده بودیم. ده سال سعی می کنی به چیزی که هست و آزارت می دهد فکر نکنی و بعد که دیوار را بر می دارند به همه آن چه که از دست رفته است فکر می کنی. بعد صبح بلند می شوی و می بینی ناصر حجازی هم رفت. یادت می آید که ناصرخان را منچستر یونایتد خواسته بود، یادت می آید که در اوج بود که دیوارها را کشیدند و قله ها را بستند. یادت می آید که از آشوب فوتبال ایران به بنگلادش پناه برده بود. یادت می آید که تنها تو نبوده ای، تنها ما نبوده ایم که زندگی های ساده مان، آرزوهای کودکیمان و نامجوییهایمان دستخوش حوادث بوده است. حوادثی که ابرمردانی مانند ناصر حجازی را به این سو و آن سو کشاندند، اما نتوانستند از بزرگی آنها کم کنند. یاد این جمله ماندلا افتادم «چطور می توان بزرگ بود وقتی که هیچ چیز جز بزرگی کفایت نخواهد کرد» نگاهی به زندگی ناصر حجازی بیاندازیم، که اینگونه بود. خدایش بیامرزد.

استاد می شود….

امشب با یکی از دوستان و هم مدرسه های دوره دبیرستان صحبت می کردم که الان در یکی از دانشگاههای شهر تهران استاد است. قلمی دارد و سر سوزن ذوقی و هر از گاهی هم شعرهای قشنگی می نویسد. تعریف می کرد که معمولا از کافه دانشگاه یک فنجان قهوه نستله می خرد تا موقع تدریس گلویش خشک نماند.  البته باید می گفتم یک فنجان قهوه نستله می خرید…می گفت این هفته سر کلاس یکی از دختران دانشجو آمده است و از او پرسیده:

– استاد می شود دیگر قهوه نستله نخورید؟ 

 – می شود ولی چرا؟

– آخر نستله مال صهیونیستهاست…

و بعد دختر خانم محترم یک پلاک از کیفش درآورده و نشان دوست ما داده است : » افسر جنگ نرم» . هم مدرسه ای ما بعد یک سر رفته بود دبیرستانمان آخر هفته پیش هفته شهدای مدرسه بود. آنهایی که پلاک «افسر دفاع مقدس» نداشتند و در یک جنگ سخت واقعی گلوله های واقعی خورده بودند. از چند تاییشان حتی پلاکی هم برنگشت. می گفت دور تا دور مدرسه عکسهای آنها را زده بودند. یک دوری زده بود و اشکی ریخته بود و  آمده بود بیرون.

 اگر نبود سابقه دوستیمان فکر می کردم دارد شوخی می کند یا غلو می کند یا این سرکار خانم سرکارش گذاشته است. و امیدوارم کسی از جایی بگوید که این داستان یک شوخی بی مزه یک بنده خدای از خود متشکر بوده است. اما راستش نمی دانم چرا یک جایی دارم باور می کنم واقعا چنین چیزی ممکن است…. می خواستم درباره قیمت نفت و این چیزها بنویسم ولی جوهر تمام شد.

خبر خوب برای تهران

موسسه حمل و نقل و توسعه  Institute for Transportation and Development Policy شهر تهران را نامزد دریافت جایزه توسعه حمل و نقل شهری کرده است. چهار شهر دیگر هم نامزد دریافت این جایزه هستند: گوان جوی چین که محل برگزاری بازیهای آسیایی بود، لیون مکزیک، نانت فرانسه و لیما پایتخت پرو.  در وبسایت این موسسه درباره تهران می خوانیم:

«تهران پایتخت ایران با 8 میلیون نفر  جمعیت  بخاطر اجرای قاطعانه سیاست گسترش وتوسعه شبکه حمل و نقل شهری و استفاده از گزینه های جدید در این شبکه در منطقه (خاورمیانه)  نمونه است.  این شهر یک سیاست جامع حمل و نقل عمومی تدوین کرده است که بخشی از نقشه جامع شهر برای بهبود و ارتقاء کیفیت زندگی شهر با استفاده از سیستم حمل و نقل آسان، سریع، پاکیزه و سالم شهریست که متکی به منابع محدود است. «

باعث خوشحالیست نه؟

برف

برف می بارد. یاد رحمت و برکت می افتی. کلا برف شاعرانه است. همه جا سفید می شود کوهها، ماشینها و درختها و حتی زباله های بیرون مانده از سطل آشغال. انگار هر کسی و هر چیزی شانسی برای سفید بودن و پاک بودن دارد. خوشحال می شوی در سفیدی غرق می شود و لذت می بری. کودک درونت خوشحال است….

حالا می روی رانندگی کلا کودک درونت در دنیای رانندگی آدم بزرگها می تواند زنده بماند؟ نمی دانم!  ماشینها با چراغهای خاموش و شیشه های مه گرفته در فضای خاکستری در حال حرکتند. نمی بینیشان و تو را نمی بینند! خلاصه اشکالی دارد یک چراغی روشن کنید تا حس شاعرانه مان خراب نشود؟

راستی چرا حس شاعرانه مان به ما نمی گوید چراغهایت را روشن کن؟!

وب‌نوشت روی WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: