شاید تجربه مرگ برای بازماندگان عزیز درگذشته سختتر باشد تا خود درگذشته. اینجاست که می شود از هر آدمی که عزیزی را از دست داده سخن گفت و نوشت. می داند که دنیایش به هم می ریزد و جهانی که می شناخته پایان می یابد. حداقل بخشی از آن. این برای ما نسلهای پنجاه و شصت و هفتاد سختتر است. ما در پایان یک دنیا به دنیا آمدیم و هر روز شاهد فروریختن بخشی از جهانی هستیم که می شناختیمش. بوریس پاسترناک در دکتر ژیواگو از زبان لاریسا فیودورونا می گوید «ما نور ستارگانی هستیم که هزاران سال است مرده اند و در این فضای لایتناهی پیش می تازیم تا بگوییم از ستاره ای پرنور و فروغ تابیده شده ایم ولی آن ستاره مدتهاست که مرده است».
از تولد خراسانی نابغه ای که استاد مسلم آواز سنتی ایران شد هشت دهه می گذرد. نمی شود و نمی شود برای محمدرضا شجریان انتظار عمر جاودانه داشت ولی در او چیزی بود از آن ستارگانی که هزاران سال پیش مرده بوده اند و ذراتشان در تشعشعات کهکشان ما به پرواز ادامه می دادند و زیبایی و فروغ را هدیه می آوردند. انگار ستونی بود از ستونهای تخت جمشید که بار تاریخ و هنر و امید را به دوش می کشید و وقتی که فروریخت از ستونهای تخت جمشید یکی دیگر کم شد.
در روزهایی که همیشه حرف از هویت و فرهنگ و اصالت و بومی گرایی و غرب زدگی زده می شود و مناصب دولتی و تصمیم گیرنده نصیب آنانیست که بسیار بر این مفاهیم پافشاری می کنند٬ محمدرضا شجریان رستم دستانی بود که یک تنه فرهنگ و موسیقی و آواز ایران شد. خوب است روزی از خودمان بپرسیم هزینه و سرمایه ای که استاد صرف برنامه هایش می کرد در برابر فواید و آثار پایدارشان چقدر قابل مقایسه با میلیاردها دلار بودجه ایست که در همه سالهای گذشته به بهانه برنامه های فرهنگی خرج شده اند. آن هم در شرایطی که همیشه کسانی بودند که در حال حمله و خدشه دار کردن او و محدود کردن حوزه فعالیتهایش بودند.
یکی از طنزهای تلخ زندگی من ایرانی اینجاست که بعنوان یک دانشجو مقیم خارج کشور بیشتر به کنسرتها و اجراهای استاد دسترسی داشتم تا اگر در پایتخت ایران و قلب رویدادهای فرهنگیش زندگی می کردم.
واقعیت اینجاست که زندگی شجریان شرح همه تناقضها و فریبکاریهای حاکم بر ذهنیت تصمیم گیری و تفکر در جامعه ماست. از اصالت حرف می زنیم ولی ساز سنتی را ممنوع می کنیم٬ از ایرانی بودن سخن می گوییم استاد آواز را ممنوع الصدا می کنیم٬ از فرهنگ صحبت می کنیم ولی کار فرهنگی را به بهانه امنیت و سیاست سرکوب می کنیم. انگار ارتشی می خواهیم که بدون امیر و سرباز و اسلحه به میدان برود و فاتح میدان هم باشد.
گفتم ستونی از ستونهای تخت جمشید فروریخت ولی باید این را هم می گفتم که ستاره ها شاید بمیرند ولی نور٬ نور ابدیست. و پرواز جاودانه. دنیای ما هنوز دنیای ماست و ما هنوز زیباآفرینان رقص شعله های این آتشکده باستانی. شجریان رفت ولی جاودانه است همانطور که ایران ما جاودانه است. خدای را سپاس برای ستونهای تخت جمشید و راست قامتان تاریخمان.
باامیدبه اینکه یکی ازبزرگان فرهنگ وهنر پرچم برزمین نهاده شچریان رادوباره به اهتزاز دراوردوپاجای پای اونهد.امین