نهاد و نه فرد تضمین کننده توسعه پایدار است
بحث دولت آینده گرم است و هر از سوی نامی مطرح می شود. برخی نامها احترام و امید بر می انگیزند و برخی نامها هم از نامجویانی سهم خواه می آیند که می خواهند شریک قدرت باشند. ولی آیا این مهم است که چه کسی به وزارت می رسد؟
به نظر می رسد این روزها آدمها بیشتر اسیر نامها هستند تا تحلیل چهارچوبها و ساختارهای حاکم بر طراحی و اجرای سیاستها و کیفیت نیروی انسانی مشغول در پستهای مدیریتی کوچک و بزرگ. این روزها وزرا بیشتر به نظر می رسد نظریه پرداز باشند تا مدیران اجرایی. آنها اولویتهای سیاستگذاری را تعیین و برنامه هایی را برای اجرای آنها با استفاده از تیم کارشناسی خود تدوین می کنند. آنگاه این برنامه به بدنه مدیریتی که شامل مدیران میانی کشوری و مدیران استانی هستند ابلاغ می شود. اینکه چقدر برنامه به درستی اجرا شود وابسته به کیفیت نیروی انسانی مشغول به اجرای آن و درک ایشان از اولویتهای وزارت خانه و توان مدیریتی ایشان باشد.
بعنوان مثال ۴ سال است که دولت آقای روحانی افزایش تعداد گردشگران خارجی را در اولویت قرار داده است و وزرای مربوط کوشیده اند بسترهای لازم برای افزایش و رشد گردشگری را فراهم کنند. اما در بستر جامعه این فعالیت تا چه موفق بوده است؟ الان کدام شهر ایران به طور مستقل به دنبال جذب گردشگر و سرمایه گذاری در ساخت و ساز هتل و مهمانسراست؟ آیا مدیران استانی هم کاری بیش از انجام مصاحبه برای تحقق این هدف انجام داده اند؟ آیا کاری که در سطح شهرستانها و استانها انجام شده است با همان سرعت و حدت مورد نظر دولت انجام شده؟ پاسخ به این پرسشها کارآیی و بهره وری بدنه دولت در اجرای سیاستهای اتخاذ شده را نشان می دهد. بدنه ای که این روزها خیلی کم درباره آن صحبت می شود. در نهایت احترام برای مدیران و دستگاه اداری کشور ولی بهترین سوارکار را هم که روی اسبی فربه و کندرو بنشانید٬ نمی توانید برنده جام مسابقه اسبدوانی بشوید.
اینجاست که گفتمان اجتماعی به جای تمرکز بر ساختار و تکیه بر تواناییهای مدیریتی افراد به بیراهه جدلهای نظری و بحثهای برخاسته از سهم خواهی سیاسی کشیده می شود. یکی می گوید فلان نامزد به مهندسی اقتصاد باور دارد٬ چون در میان دانشجویانش مهندسانی بوده اند که خواسته اند اقتصاد یادبگیرند. آن یکی می گوید صرف تقاضا برای تفکیک وزارتخانه ها خبر از بازگشت سوسیالیستهایی می دهد که می خواهند تجارت خارجی را قبضه کنند. کسی در بند این نیست که فرهنگ سازمانی وزارتخانه های مختلف چیست و تا چه حد کارآ و کارآمد هستند.
اینجاست که باید تفاوت بین تفکر اقتصادی٬ سیاستگذاری اقتصادی و مدیریت اقتصادی را یادآور شد. تقریبا هیچ اقتصاددانی در جهان وجود ندارد که رقابت و رقابت پذیری در بازار را به نفع مردم٬ رفاه جامعه و کارآیی اقتصادی نداند. این یک باور است. محقق کردن این باور در بطن اقتصاد کشور نیازمند سیاستگزاری و برنامه ریزیست. ابتدا به سیاستگزاری نیاز هست که بر اساس این باور موانع رقابت پذیری در کشور را شناسایی کند و برای رفعشان سیاستهایی در ابعاد مختلف جامعه تدوین کند. سپس به مدیری احتیاج هست که این سیاستها را اجرایی کند و در روند اجرا بهره وری و کارآمدی سیاستها را افزایش دهد و به سطح مطلوب برساند.
شاید وقت آن رسیده است که بپرسیم کیفیت مدیریت میانی دستگاههای دولتی چطور است؟ هر چه باشد وزراء هر چهار سال می آیند و می روند ولی این مدیران و مدیران کل هستند که می مانند. آنها که هستند و چه می کنند؟ و بعد از خود بپرسیم روال و چهارچوب فعالیتهای اقتصادی در جامعه ما چیست؟ آیا وزرایی که می گویند در این چهارچوب و در این شرایط می توانند مدیران موفقی برای وزراتخانه هایشان و سیاستگزارانی دوراندیش باشند؟ چون اگر می خواهیم به توسعه پایدار برسیم باید در نظر داشته باشیم توسعه محصول نهادهاست نه افرادی که در جنجال سیاسی سالی را در کرسی وزارت می گذرانند.
در نوشته آمده بود «ولی این مدیران و مدیران کل هستند که می مانند.» اغلب تغییر در سطوح بالاتر تغییر در سطوح پایینتر رو به دنبال داره. یادمه اوایل دهه هشتاد بود شاید سال 83 که ما یه پروژه تحقیقی با موسسه مطالعات بینالمللی انرژی داشتیم و بعد از تغییر وزیر که آقای زنگنه بود. مجموعه تیم پژوهشی به موسسه رفته بودیم. سوال ما از مسوولی که باهاش کار میکردیم این بود که وضعیت پروژه چه خواهد شد و ایشان گفت: باید صبر کرد ببینیم چه میشود.» این رو اولین بار اونجا و از ایشون شنیدم که گفت: اینا اتوبوسی میآیند و اتوبوسی میروند.
حتی برنامههای مدیران جدید در راستای مدیر قبلی نیست و اصلا برنامه مدونی برای کار وجود ندارد. مدیران هم اغلب تخصص و دانش کافی در حیطه کاری خود ندارند. تنها به لطف دانشگاه آزاد و یا سایر موسسههای غیرانتفاعی یا سهمیههایی مدرکی دارند که به کمک آن میتوانند، پست را دریافت کنند. کارنامه آزمون فوقلیسانسی رو دیدم که تمام دروس را سفید داده بود جز یک درس که منفی زده بود و مجاز به انتخاب رشته در دانشگاه آزاد و موسسههای غیرانتفاعی بود (به قول یه دوستی اگه اون یکی رو منفی نزده بود احتمالا روزانه هم قبول میشد). وقتی من دانشجوی لیسانس و فوق بودم در هر آزمون دکتری دانشگاه تهران تنها سه نفر پذیرفته میشدند یا وقتی من آزمون فوق شرکت کردم گفتند تعداد ورودی از 10 نفر به 7 نفر کاهش یافته چون تعداد دانشجو باید متناسب با اعضا هیات علمی باشد. ولی اکنون چند ساله که دانشگاههایی که عضو هیات علمی به تعداد کافی ندارند، دانشجوی دکتری میگیرن. اگه اینجا یکی دکترا یا فوق نداشت باید تعجب کنی؟! البته تمامی مدیران مدارک تحصیلی دارن!!!