خرمشهر آزاد شد. خاطرات روزهایی٬ که حماسه و ایثار عادت بودند و عادی٬ فضای مجازی و حقیقی را پر کرده است. و بعد از آن بحثها و واکاوی کنجهای تاریک تاریخ و آنچه که می توانست باشد ولی نشد. خیلی راحت می شود پشت میز نشست و با حرارت بحث کرد که چکار می شد کرد و چرا آن نشد که برای کشور حالا بهترین دانسته می شود. وقتی این بحثها را می خوانم بیشتر مجادله و پافشاری می بینم تا تحلیل. ادامه جنگ یکی از گزینه های موجود بود٬ وقتی این گزینه برگزیده شد باید حداقل بپذیریم ساختار یا فضایی برای پذیرفتن سایر گزینه ها نبود. برای شناخت دلایل ادامه جنگ٬ به جای توجیه ادامه جنگ٬ باید پیشفرضها را بشناسیم و فضای آن روزها را به خاطر بیاوریم و فراموش نکنیم شخصیت افراد تنها بخشی از متغیرهای تعیین کننده گزینه نهایی بودند.
واقعیت اینجاست که زمانیکه خرمشهر آزاد شد٬ ایران در هوا و دریا برتری نظامی داشت و در زمین توانسته بود دشمن را به عقب براند. اما برای رسیدن به صلح برتری نظامی تنها یک عامل است٬ عامل دیگر حضور دیپلماتیک و اعتبار است. اگر ایران با فداکاری و از جان گذشتگی سربازانش به اولی دست یافته بود٬ بعد از گروگانگیری در سفارت آمریکا بخاطر تندروی و افراط در انقلابی نمایی گروه کوچکی که سوار بر موج انقلاب شده بودند از دومی بهره ای نداشت. از سوی دیگر دولت انقلاب دولتی بود در حال گذار: پاکسازیها٬ برچسب زدنها٬ پرونده سازیها و فضای فکری روز فضایی بود که نه روشهای متداول را می پذیرفت و نه شهامتی برای کسی باقی می گذاشت که صحبت از صلح یا آتش بس نماید. وقتی افراط معیار سنجش می شود همه محکومند.
چیزی که استراتژیستهای مبل نشین این روزها فراموش می کنند واقعیت نظامی سیاسی جامعه ایران در بهار ۱۳۶۱ است. زمانیکه انقلابی بودن به معنای نفی همه آنچیزهایی بود که در دنیا پذیرفته شده بود. آن پاسخ مشهور مرحوم ظهیرنژاد به حاج محسن را در محضر امام نباید فراموش کرد. کشور در دست گروهی بود که باور داشتند که برای زدن ۱۰۰ دستگاه تانک ۱۰۰ انسان از جان گذشته کافیست. ایشان نه برد تانکها را در نظر می گرفتند و نه می دانستند که تجربه دو جنگ جهانی ثابت کرده است که گوشت از پس آهن بر نمی آید. هزینه این طرز تفکر را هزاران شهید پرداختند٬ که شجاعتشان هنوز ما را تشویق می کند به ماورای محدودیتهایمان فکر کنیم و هزینه ای که خون آنها پرداخت را فراموش نکنیم. شهامت و ایثار وجود داشت ولی برای رسیدن به صلحی شایسته تدبیر و تدبر هم لازم بود. اولین قربانی افراطی گری و شعارهای آتشین تدبیراست و تخصص.
فراموش نکنیم که چهار دهه گذشت تا کسی مانند ظریف ظاهر شود و پذیرفته شود و به او کار سپرده شود تا بتواند قدرتهای جهان در پای میز مذاکره بنشیند و کار پیش ببرد. واقعیت تلخ تاریخ این است که در سال ۱۳۶۱ کسی مانند دکتر ظریف یا از وزارت امورخارجه پاکسازی شده بود یا در آستانه پاکسازی بود یا به کاری بی اهمیت گمارده شده بود که حساسیت برانگیز نبود. حالا ما در تاریخ با این واقعیت مواجهیم که بعد از آزادسازی خرمشهر جنگ ادامه پیدا کرد. اگر ادامه جنگ را تصمیمی اشتباه بدانیم بدنبال مقصر می گردیم و اگر تصمیم را درست و ناگزیر بدانیم به دنبال محکوم کردن منتقدان. سوال واقعی که برای هر کاوشگری پیش می آید این است: اگر آنگونه که بسیاری از دولتیان و انقلابیون آن دوران می گویند امکان صلح وجود داشت٬ چرا جنگ ادامه پیدا کرد و نقش آنها در تحقق این گزینه چه بود؟ تحلیل یعنی یافتن پاسخی برای این سوال٬ جدل یعنی فرار کردن از پاسخ دادن به آن و پیدا کردن کسی که بار همه مسوولیت را به دوش بکشد تا تقصیری متوجه دیگری نباشد.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟