دو خاطره با ده سال فاصله

زندگی در خارج از سرزمین مادری گاهی مانند زندگی در اقیانوس است. حرفهایی که در داخل کم اهمیت بنظر می آیند اینجا توفان بپا می کنند. این توفان همه ما را که هویتی ایرانی داریم تحت تاثیر قرار می دهد. آن طرف قضیه هم شادی بیکرانیست که از ساده ترین رویدادها احساس می کنیم.

سال 2006 است. کنفرانس سالانه انجمن اقتصاد آمریکا در شیکاگو برپا شده است و جویندگان کار در دنیای دانشگاهی همه جمع شده اند.  یک هفته است که مریضم و از چشم درد می نالم. مسکن می خورم، چشمم را می بندم و می روم برای مصاحبه. دانشگاه خوبیست که برنامه دکترا هم دارد. سابقه دانشگاهی همه اعضای هیات علمی را خوانده ام و ایملیهای مثبتی رد و بدل کرده ایم. امیدوارم که به مرحله بعد برویم. دو نفر هستند، هر دو آمریکایی با لهجه های غلیظ تگزاسی و مودب. از حالم می پرسم، و بعد از مقالات و کلاسهایی که درس داده ام. همه چیز خوب پیش می رود تا آخرش یکی می گوید «خب ما خیلی خوشحالیم که رییس جمهورتان گفته است ایران …. ندارد». سطل آب یخ رویم می ریزند. بعد از آن همه تلاش و کار آدمی هویت من شده است که حتی نمی داند با یک رسانه چطور باید صحبت کند. مثل آنهایی که انگشت در دوربین می کنند تا دیده شوند و حرفی برای گفتن ندارند. درد چشمم ده برابر می شود. انگار آن انگشت به چشم من فرو رفته است. کار را نمی گیرم. بعدها می فهمم که یک نفر چینی با سابقه پژوهشی مختصری استخدام شده است.

ده سال بعد بالاخره استاد شده ام و تدریس می کنم. بهار 2016 است، دارم فنجانی قهوه می خرم تا بعدش کمی کار کنم. دست آدمی ناشناس ولی آمریکایی راهنمای سفر به ایران را می بینم. نمی توانم جلوی خودم را بگیرم «می خواهید به ایران بروید؟» مرد با خوشحالی می گوید «برای بار دوم است، ماه دیگر می روم». ماه دیگر اردیبهشت می شود، اردیبهشت در ایران یعنی بهشت. حرف می زنیم، اسمش را نمی پرسم، پنجاه سالی دارد با لباسی معمولی «بار اول رفتم ماسوله و کناره های دریای خزر را دیدم. مردم ایران فوق العاده هستند.  اصولا حتی یکبار هم نگذاشتند من پول شامم را حساب کنم» خوشحال است. ادامه می دهد «اینبار دو هفته گذاشته ام برای اصفهان، شیراز و یزد. می گویند اصفهان فوق العاده است». می خندم «اصفهان حتما میدان نقش جهان را ببینید، اصفهان زیباست».  می گوید «مردم ایران زیبا هستند».

نمی دانم چه بگویم. وقتی در دنیا از کشورت فقط بد می گویند، تصاویر فقط سیاه است و تو می دانی پشت این گزارشها و جنگ طلبیها مردم تهران و شیراز و اصفهان و یزد دارند زندگی می کنند و ایران هنوز زیباست و زیبایی دارد، یک لحظه تعریف از غریبه شنیدن می تواند تو را به اوج برساند.

همه چیز درست نشده است، همه چیز خوب نیست، زشتیها هنوز هستند، تاریکیها و سایه ها و ارواح ترسناک. ولی امید هم هست. امیدی که جوانه زده است و سرسختانه در این صحرا میخواهد سبز شود.

1 دیدگاه برای «دو خاطره با ده سال فاصله»

مال خودتان را بیفزایید

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com. قالب Baskerville 2 از Anders Noren.

بالا ↑

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: