این یادداشت برای شیراز است. حرفها خلاصه شده است و جمله های خودم را حذف کرده ام. با اینحال دیروز تجربه بسیار جالبی بود. دیدن یک مرد فرانسوی که بعد از 40 سال زندگی در ایالات متحده، شیراز را خانه خود می داند.
گاهی نمی دانی چطور دو غریبه در یک نقطه به هم می رسند تا خاطراتی از گذشته های دور زنده شوند. از وقتی که اپلیکیشنهایی مانند لیفت Lyft و اوبر Uber آمده اند تنوع راننده هایی که مسافر می برند هم زیاد شده است. دیروز یکی از این روزها بود تلفن به دست سوار ماشین شدم، خداحافظی که کردم راننده با لهجه ای غریب به فارسی گفت «آقا، شما خوب هستید؟» جا خوردم. «اهل کجایی؟» «فرانسه، ولی از 1976 تا 1978 در شیراز بودم».
آلکس راننده ای که دیروز دیدمش در روزهای بازنشستگی برای فرار از بیحوصلگی با نصب اپلیکیشن Lyft در شهر رانندگی می کند. بعد از چند ماه در شرکت نفت فلات قاره در بندر بوشهر به شیراز رفته است. سال 1978 برای تعطیلات به آمریکا آمده است، ازدواج کرده است و تا دو سال پیش در تگزاس اینسترومنت کار می کرده است. حالا بازنشسته است. انگار باید از شیراز بگوید:
«دفتر شرکت در شیراز بود ولی من به همه جا به پاسارگارد، اصفهان، کنگان و بقیه شهرهای جنوب می رفتم. عاشق شیراز شده بودم. شهر زیبا، مردم خون گرمی که می گفتند «ان شاء الله فردا» ولی فردا هیچوقت نمی آمد. مسیحی بودم ولی از رفتن به مسجد جامع لذت می بردم، با وجودی که دیگر برایش کاشی نمانده بود زیر گنبدش می شد وجودی متعالی را حس کرد. برای من شیراز پایتخت همه چیزهای خوب بود. یک شب به تخت جمشید رفتم، ماه کامل بود و من تمام شب را در میان ستونهای تخت جمشید گذراندم.
مردم شیراز با من مهربان بودند و صمیمی. سال 1977 بود که با یکی از دوستانم قرار گذاشتم برایش از فرانسه به هزینه خودش یک پژو 504 بیاورم. در فرانسه مالیات نمی دادم چون ماشین صادرات حساب می شد و در ایران با کسر این عوارض و حتی با پرداخت حق گمرک و هزینه سفر من ماشین بسیار ارزانتر تمام می شد. در فرانسه ماشین را مطابق یک پژو 504 پرشیا با چراغهای مخصوص سفارش دادم. و با آن تا شیراز آمدم. وقتی از جاده اصفهان به شیراز می رسیدم خورشید در حال غروب بود و من به دروازه شهر نزدیک می شدم. نور خورشید به گلهای رز کنار دروازه می تابید. من ایستادم و گریه کردم. شیراز خانه من بود و من به خانه برگشته بودم.
بعد انقلاب شد و من هیچوقت به شیراز برنگشتم. همیشه می خواستم به همسرم و بچه ها خانه ام را نشان بدهم. حالا این روزها امیدوارم، با دقت اخبار را دنبال می کنم ببینم کی می توانم به ایران برگردم. برای قلب فرانسوی من شیراز ایرانی شما خانه همیشگیست»
رسیده ایم. پیاده می شوم به فارسی می گوید «آقا، خداحافظ شما، خیلی خوشحال شدم». وقتی دور می شود به شیراز و گلهایش فکر می کنم.
منهم تا حالا با چند تا فرانسوی برخورد داشته ام که از خاطرات خوبشان از ایران تعریف کرده اند اما تا الان نشنیده بودم که از شیراز. یا هر شهر ایرانی دیگه ای بعنوان شهر خودشان اسم ببرن.
خیلی عاالی بود،از خوندنش واقعا لذت بردم.